ملت عشق در آیینۀ نقد

پیش‌درآمد

رُمانِ ملت عشق، یکی از محبوب‌ترین آثار قلمی «الیف شافاک» می‌باشد که در سال ۲۰۰۹ میلادی به نشر رسید. این رُمان تاریخی ـ فلسفی، در بیش از ۲۰ زبانِ زنده‌ی دنیا ترجمه شده و طرف‌دارانِ بسیاری نیز داشته است. ملت عشق نه‌تنها یک رمان، بلکه مجموعه‌ای از عواطف انسانی، تجربیات بشر در طول حیاتِ معنوی و نمادی از انسان‌سازی‌ست. با نگاه ژرف به ملت عشق، می‌توان به نکات زیر اشاره کرد:

بافت تاریخی

از آن‌جایی که داستانِ شمس و مولانا در زمان‌های دور (قرن ۷ قمری) اتفاق افتاده است، مجموعه‌ی در دست را ‌می‌توان یک اثر تاریخی نامید. نویسنده با استفاده از متون تاریخی و تلفیق آن با زمان حال (داستان اِللا روبنشتاین و ع.ز. زاهارا)، این اثر را رنگ و بوی تاریخی داده و با کارکرد هنرمندانه، به محبوبیت آن ارج داده است. نکته‌ی دیگری که قابل عطف است؛ این‌که چرا نویسنده از میان این همه داستان‌ها و متون تاریخی، داستانِ آشنایی شمس و مولانا را برگزیده است؟ از دیدِ نگارنده، یکی از عواملی که به محبوبیت این رُمان افزوده، در واقع انتخاب درستِ زنده‌گی شمس تبریزی و مولوی بلخی در نفس این رمان است.

 

بافت فلسفی

اگر نگاهِ گذرا به بخش‌های این اثر بیندازیم، متوجه خواهیم شد که آخشیج‌های محوری آن به ترتیب عبارت‌اند از: «خاک، آب، باد، آتش و خلا». همان‌گونه که می‌دانیم، عناصر یادشده از جمله آخشیج‌های حیاتی در پیش‌برد زنده‌گیِ نه‌تنها انسان، بل‌که بسا موجودات دیگر می‌باشد. بی‌سبب نیست که نویسنده، نخست از پدیده‌ی «خاک» یاد کرده است. بر علاوه‌ی این‌که انسان از آخشیجِ خاک آفریده شده، خاک در این‌جا نمادی از خامی و نارسایی‌ست که در وجود شمس و مولانا آشکارا به چشم می‌خورد.

در مرحله دوم می‌بینیم که خاکِ خام و بی‌تحرک در حال جریان است و چون چشمه‌ی جوشان می‌خواهد جاری شود. در مرحله سوم، همین آب، آن‌قدر تند و تیز می‌شود که سرعت آن را می‌توان هم‌سان با سرعت «باد» دانست. در مرحله چهارم، باد به آتش مبدل می‌شود. در این‌جا مقصود از آتش، همان عشقی‌ست که مولانا نسبت به شمس و هم‌زمان، اِللا روبنشتاین نسبت به عزیز زاهارا پیدا می‌کند. در مرحله پنجم، نویسنده از واژه‌ی «خلا» استفاده نموده؛ زیرا عشق‌ها دیگر از محوطه‌ی زمین پا را فراتر نهاده و رنگ و بوی معنوی به خود می‌گیرد.

 

بافت محتوایی داستان‌ها

شگرف‌ترین نکته در رُمان مذکور، بافت محتوایی و تسلسل موضوعی آن است. از آن‌جایی که داستان آشنایی شمس تبریزی با مولانای بلخی در زمان‌های دور اتفاق افتاده و در مقابل، از آشنایی اِللا روبنشتاین با عزیز.ز. زاهارا دیری نمی‌پاید، هر دو داستان (عجین‌شده با هم) شروع می‌شوند، متحول می‌شوند، به تکاپو می‌شوند و بالاخره در موقعیت «خلایی» قرار می‌گیرند که همانا دل‌کَندن از دنیای فانی و اتصال به عالم بالاست.

اگر به‌طور دقیق نظر بیندازیم، متوجه خواهیم شد که از آغاز رُمان؛ یعنی سر درگمی اِللا در محیط خانه، جار و جنجال‌های او با فرزندان و همسرش، و همین‌گونه روزهای آغازینِ ایمل‌هایش با عزیز، سلسله‌وار در یک طرف سکه و همین‌طور اشتیاق مولانا نسبت به شخصی که هر شب خواب‌اش را می‌بیند، در رویاهایش جا خوش کرده و با او زنده‌گی می‌کند را طرف دیگر سکه در نظر بگیریم؛ هر دو داستان به‌طور یکسان آغاز می‌شوند، دل و دلدار به وصال هم می‌رسند و در پایان هم به‌طور هم‌سان ختم می‌شوند.

 

 

شبه‌سازی اشخاص داستان‌ها

در این رُمان جذاب و پُرطرف‌دار، به آخشیج‌هایی برمی‌خوریم که از منظرهای متنوع با هم هم‌خوانی‌های وافری دارند. همانندی‌های صُوَری و کُنشی؛ شمس تبریزی با عزیز.ز. زاهارا و مولانای بلخی با اِللا روبنشتاین، به زیبایی و رسایی این رُمان افزوده است.

آن‌گونه که دیدیم، شمس تبریزی از نگاه ظاهری، شخصی‌ست با موهای مجعد و در هم تنیده، چهره‌ی باز و گشاده و قامت بلند و زیبا. و همین‌طور اگر به سرشت وی نیز نگاهی آنی بیندازیم، متوجه خواهیم شد که او شخصی حلیم، خیرخواه، عارف، قلندر، خدا‌جو و آراسته با شئونات معنوی است. طرف دیگر داستان شخصی‌ست که نویسنده او را عزیز.ز. زاهارا می‌نامد. عزیز، از هر دو نگاه (صوری و درونی) خصوصیات مشترکی با شمس دارد؛ از قبیل: صورت ظاهری (موهای بلند و مجعد)، قامت بلند و هم‌چنان از نگاه باطنی نیز شباهت‌هایی با شمس دارد.

 

کُنش‌های فرازمینی

جالب‌ترین شباهتی که در شخصیت شمس تبریزی و عزیز.ز. زاهارا دیده می‌شود، این است که هر دو خود را متصل به عالمِ ماوراءالطبیعه می‌دانند! دل‌کَندگی‌شان از جهانِ فانی به حدی می‌رسد که غیر قابل تصور است.

اِللا روبنشتاین بعد از این‌که با «عزیز» آشنا می‌شود، تحولِ بزرگی را در زند‌گی خویش حس می‌کند. به زند‌گی، شوهر و فرزندان‌اش علاقه‌مند می‌شود و به‌طور کُلی سبک زنده‌گی‌اش تغییر می‌کند. خلاصه، کار به جایی می‌رسد که «عزیز» به «بوستون» می‌آید و در اقامت‌گاهی با اِللا روبنشتاین ملاقات می‌کند. بعد از آشنایی و احوال‌پُرسی، اِللا همراه عزیز به اتاق شخصی وی می‌رود. اِللا هراس دارد که چگونه شب را با مردی که هیچ قرابتی با او ندارد سپری کند. اِللا پیشنهادی غیرمنتظره به «عزیز» می‌دهد؛ اما عزیز در جوابش می‌گوید: «پرواز کن… به جهتی که می‌خواهی، هر جور که آرزو داری پرواز کن…» (ملت عشق، ترجمه ارسلان فصیحی، ص۴۵۰).

در داستان شمس تبریزی و ازدواج او با «کیمیا» نیز همین قضیه دیده می‌شود. آن‌جا که کیمیا شیفته‌ی شمس می‌شود و روزی به مولانا عرض می‌کند: «اینجا آمده‌ام ولی می‌خواهم با شمس ازدواج کنم» (ملت عشق، ترجمه ارسلان فصیحی، ص۴۴۰). بلاخره کیمیای زیبا روی با پیرِ مردِ آشفته‌حال؛ شمس تبریزی ازدواج می‌کند. نکته‌ی قابل عطف این‌جاست که در طول زندگی کوتاهِ کیمیا، شمس با او مراودت و هم‌بستری نمی‌کند! آن‌جا که کیمیا از این حالت ناراضی است و چنین می‌گوید: «با هم نخوابیدیم. حتی یک‌بار. شش ماه است ازدواج کرده‌ایم اما هنوز زن و شوهر نشده‌ایم…» (ملت عشق، ترجمه ارسلان فصیحی، ص۴۵۸).

بلاخره «گل کویر»؛ زنی که قبلن روسپی بود ولی اینک با موعظه‌های شمس اصلاح شده، کیمیا را آراسته می‌کند که شاید شمس او را برگزیند. گل کویر در وصفِ زیبایی او چنین می‌گوید: «مثل دختر شاه پریان. امشب شوهرت حتما قبولت می‌کند و دیگر نمی‌گذارد از پیشش بروی.» (ملت عشق، ترجمه ارسلان فصیحی، ص۴۶۵). با وجود این همه آرایش و جمال زیبا، شمس حاضر نمی‌شود با وی (کیمیا) هم‌بستر شود.

نکته‌ی دیگری که توجه نگارنده را در این رمان به خود معطوف نموده، کنش‌های غیرعادیِ دخترخوانده مولوی؛ کیمیا است. وقتی‌که کیمیا همراه پدرش به دیدار مولانا نایل می‌گردند، این دختر خردسال الفاظِ عجیبی می‌گوید و کارهایی انجام می‌دهد که به هر حال قابل تأمل بیشتر است. کیمیا در آنی از کالبد جسم خارج می‌شود و بعد از سیرِ صعودی، چیزهایی را که می‌بیند به مولانا می‌گوید. مثلا از خانم مولانا که قبلا وفات نموده صحبت می‌کند: «در باره کرّا خاتون صحبت نمی‌کنم، در باره گوهر خاتون صحبت می‌کنم مادر پسرهای‌تان» و نیز چنین می‌گوید: «همسر عزیزتان این‌جاست، پیش من دستم را می‌گیرد، به حرف زدن تشویقم می‌کند. چشم‌های بادامی قهوه‌ای، صورت کک‌مکی، لباس زرد و بلندی دارد…» (ملت عشق، ترجمه ارسلان فصیحی، ص۲۶۴).

مولانا از سخنان کیمیا به شگرف می‌آید. گفتارِ کیمیا در مورد همسر مولانا (گوهر)؛ مادر فرزندان‌اش که قبلا فوت نموده، مولانا را وادار می‌کند تا کیمیا را به حیث دخترخوانده‌ی خویش قبول کند.

 

اشخاصِ پویا در داستان

در طول این رُمان (ملت عشق)، به صورت پیوسته و گسسته به اشخاصی وافری برمی‌خوریم و چیزهای زیادی را از زبان آن‌ها، یا به صورت نقل‌ِقول و یا هم به‌طور مستقیم می‌شنویم. آخشیج‌های محوری (اشخاص کلیدی) در رُمان مورد بحث به این چهار نفر خلاصه می‌شود: شمس تبریزی و مولوی، اِللا روبنشتاین و ع.ز. زاهارا (عزیز). در سراسر این رُمان، بر علاوه‌ی اشخاص یاد شده، به وجود افراد دیگری نیز پی می‌بریم. در این‌جا برای اختصار سخن، برخی نام‌های کابردی‌شان را در رُمان یادآور می‌شویم: سلیمانِ مست، متعصب، قاتل، گل کویر، کرا، کیمیا، سلطان ولد، علاءالدین، حسن گدا، بیبرس جنگاور،…

 

نتیجه‌گیری

با نگاهِ عمیق به نکات بالا و سوژه‌های اساسی رُمان ملت عشق؛ اثر گران‌سنگ «الیف شافاک»، می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد: رُمان ملت عشق، از آن‌جایی که در آغاز، چهره‌‌ی مایوس و درهم تنیده‌ی آدمی را به تصویر می‌کشد (مرحله‌ی خاک)؛ رگه‌های محرک و مجراهای انسان را چون رود، به حرکت می‌آورد (مرحله‌‌ی آب)؛ تحولات و رویدادهای زنده‌گی را به یک‌باره، همچون باد سرعت می‌بخشد (مرحله‌ی باد)؛ بعد از سیرِ مراحل یادشده، آتشِ عشق در سینه‌های سنگی، شعله‌ور می‌شود (مرحله‌ی آتش)؛ سرانجام شعله‌های سوزنده‌ی عشق خاموش می‌شود و فانوسی جای آن را می‌گیرد که آدمی را به مسیرِ دیگری هدایت می‌کند؛ مسیری که دل از دنیای ناسوت بریده می‌شود و به عالم لاهوت می‌پیوندد (مرحله‌ی خلا).

به هر حال، وجود شخصیت‌هایی چون شمس تبریزی و مولانای بلخی، که دو چهره‌ی برجسته و تاریخی‌اند، به این رمان رنگ و بوی دیگری بخشیده است. همین‌طور داستان زیبای اِللا روبنشتاین و ع.ز. زاهارا که از نگاهِ وافری، همانندی زیادی با داستان شمس و مولانا دارد، به محبوبیت ملت عشق افزوده است.

رُمان ملت عشق را می‌توان یک رُمان تاریخی ـ فلسفی دانست؛ زیرا عجین شده با تاریخ (داستان شمس و مولانا و حوادث آن روزگار) و فلسفه (چهره‌ی در هم تنیده‌ی آدمی و استفاده از آخشیج‌های خاک، آب، باد، آتش و خلا در سراسر رُمان) است.

ذکر چهل قانون عشق (سخنانِ شمس)، به‌طور خلاصه در لابه‌لای داستان، به ملت عشق جذابیت خارق‌العاده‌ای بخشیده است.

ناگفته نماند که حضور و غیوبِ اشخاص دیگری چون: سید برهان‌الدین محقق ترمذی، بابا زمان، متعصب، تاقل، کّرا (خانم مولانا)، بیبرس جنگاور، گل‌کویر، کیمیا (دخترخوانده مولانا)، سلطان ولد و بهاءالدین (پسران مولانا)، حسن گدا،… و سخنان و نقل‌قول‌های‌شان، به زیبایی این رمان افزوده است. در اخیر هم تطابقِ صُوَری و کُنشی چهره‌هایی چون شمس و مولانا با اِللا روبنشتاین و عزیز.ز. زاهارا، ملت عشق را از بسا رمان‌ها متمایز ساخته است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *