
گفتوگو با خدیجه بهرامیان نویسنده مجموعه داستان من از جنس او
- گفتگو, مقالات ادبی
- 1404/06/13
در جهانی که صدای زن هنوز در بسیاری از گوشههای آن نادیده گرفته میشود، صدایی از دل رنج برخاسته تا روایتگر حقیقتی باشد که شنیدنش جسارت میخواهد. خدیجه بهرامیان، نویسندهای متعهد و دغدغهمند، با کتاب «من از جنس او» نه فقط از خودش، بلکه از هزاران زن سخن میگوید که فریادشان سالها در لابهلای سکوت جامعه دفن شده بود. او اکنون در ترکیه زندگی میکند، اما ریشههایش در خاکی تنیده است که با درد، امید، مبارزه و آرزو گره خوردهاند. قلم خدیجه، پلیست میان تجربههای تلخ و انگیزههای روشن، و همین صداقت و شجاعت او در روایت، ما را وامیدارد که بنشینیم، گوش بسپاریم و بیپرده ببینیم.
در این مصاحبه، قرار است به دنیای ذهنی نویسندهای وارد شویم که با واژههایش، زخم را به زبان آورده و زن بودن را از نو معنا کرده است.
در عنوان کتاب «من از جنس او» نوعی رمزآلودگی و صمیمیت پنهان است. چرا این نام را انتخاب کردید و «او» در این عنوان به چه کسی یا چه چیزی اشاره دارد؟
عنوان کتاب از نام نخستین داستان کوتاه این مجموعه برگرفته شده است. در واقع، این عنوان نوعی همگرایی و همدلی با تمام زنانیست که در چرخههای گوناگون زندگی، بار رنج و تبعیض را به دوش کشیدهاند.
زنانی که از همان آغاز تولد، در خانه پدر به چشم جنس دوم نگریسته شدند؛ در خانه شوهر، تنها بهعنوان انجامدهنده وظایف روزمره حضور داشتند، بیآنکه صلاحیت تصمیمگیری یا حق سخن گفتن درباره سرنوشت خود یا فرزندانشان را داشته باشند. و در جامعه نیز، همین زنان اغلب از حق تحصیل، انتخاب، و زندگی مستقل محروم بودهاند.
در این عنوان، «او» نماد همین زن است؛ زنی که تجربهی مشترک رنج را با بسیاری از همجنسانش دارد. و «من»، صدایی است که میکوشد از جانب همهی آن زنان سخن بگوید. در حقیقت، «من از جنس او» نوعی همذاتپنداری و همصدایی است با زنانی که صدایشان کمتر شنیده شده است.
نوشتن این کتاب چقدر برایتان یک تجربه شخصی و احساسی بود؟ آیا در بخشی از آن، خودتان را روایت کردهاید؟
متن ادبی، چه در قالب داستان باشد و یا چه شعر، همواره آمیزهایست از احساس، عاطفه و تخیل. نویسنده یا شاعر باید پیش از هر چیز این عناصر را در درون خود بپروراند و سپس آنها را به زبان روایت یا تصویر به مخاطب منتقل کند.
من همیشه نگاه دقیق و جستوجوگر به زندگی پیرامونم دارم. هر حادثه یا روایت زندگی برایم میتواند به یک سوژه تبدیل شود. اما تنها زمانی آن سوژه به داستان بدل میشود که من آن را با تمام جزئیاتش حس کنم، بفهمم، در خیال خود بازسازیاش کنم و در نهایت، به شیوهای ادبی برای مخاطب بازگو نمایم.
از همینرو، هرچند بیشتر داستانها برگرفته از آن چیزیست که در اطرافم دیدهام، اما بیتردید احساس شخصی نویسنده نیز در هر روایت حضور دارد؛ گاه آشکار، گاه پنهان. حتی اگر روایت کاملاً از زندگی دیگری الهام گرفته شده باشد، باز هم نمیتوان ردپای ذهن و دل نویسنده را در آن نادیده گرفت.
البته باید میان داستاننویسی و خاطرهنویسی تفاوت قائل شد؛ داستان، گرچه ممکن است ریشه در واقعیت داشته باشد، اما با تخیل و پرداخت ادبی شکل میگیرد، در حالیکه خاطرهنویسی بیشتر به بازگویی تجربه شخصی و مستقیم میپردازد. بنابراین، اگرچه شاید بخشهایی از کتاب بازتاب تجربه زیسته من باشد، اما آنها در قالب داستان و با زبان ادبی بازآفرینی شدهاند، نه به شکل گزارش شخصی.
آیا لحظهای در نوشتن این کتاب وجود داشت که بخواهید آن را رها کنید؟ چه چیزی باعث شد ادامه دهید؟
هر داستان، در دل خود روایتهایی دارد؛ گاه شیرین و گاه تلخ، درست مانند زندگی. اما نویسنده وظیفه دارد همه این تجربههای متفاوت را به تصویر بکشد، حتی زمانی که نوشتنشان آسان نیست و دلش نمیخواهد آنها را روایت کند.
دریکی از داستانهای این مجموعه، قهرمان باید بمیرد. باور کنید که اصلاً نمیخواستم آن را بنویسم. مرگ او برایم مانند از دست دادن نزدیکترین عزیزم بود. اما برای رساندن پیام آن داستان و انتقال آن درد به مخاطب، چارهای جز نوشتن نداشتم. حتی نتوانستم جلو احساساتم را بگیرم و رنج او را با تمام وجود احساس کردم؛ مثل اینکه خودم در آن موقعیت بودم.
بنابراین، اگر لحظهای خواستم نوشتن را رها کنم، چیزی در درونم دوباره وادارم کرد به بازگشت. روایت درد، خودش راهش را پیدا میکند. من فقط واسطهاش بودم.
در ترکیه کتابتان چاپ شد؛ این انتخاب هدفمند بود یا تصادفی؟ چه تجربهای از روند چاپ و نشر در خارج از کشور داشتید؟
من حدود ده سال است که در ترکیه زندگی میکنم و بخش بزرگی از تجربههای نوشتاریام را نیز در همین کشور اندوختهام. از آنجا که با برخی از دوستان و ناشران فعال در ترکیه در ارتباط بودم، تصمیم گرفتم این کتاب را نیز همینجا منتشر کنم؛ انتخابی که هم طبیعی بود و هم تا حدی هدفمند.
اما در عین حال، آرزو دارم این کتاب به دست همه برسد و در هرجایی که فارسیزبانان زندگی میکنند خوانده شود. تجربه چاپ اثر در خارج از افغانستان، برای من بسیار مثبت بود. همکاری با نشر مولانا و تیم حرفهای آنها، روند چاپ را برایم ساده ساخت. از طراحی تا چاپ، همه چیز به شکل منظم پیش رفت.
با این حال، باور دارم آنچه اهمیت دارد نه فقط نشر یک کتاب، بلکه نشر زبان، فرهنگ و روایتهاییست که کمتر شنیده شدهاند. ما، بهویژه در خارج از کشور، نمایندگان زبان و فرهنگما هستیم. هر واژه، هر سطر و هر کتاب، گامیست در راه رساندن صدای ما به جهان. باید نوشت و باید منتشر کرد تا این صدا خاموش نماند و این فرهنگ زنده بماند.

خواننده کتاب شما با چه دنیایی مواجه میشود؟ چه پیامی را با این اثر میخواستید منتقل کنید؟
من هنوز در آغاز راه هستم و این کتاب، نخستین تجربه جدی من در عرصه نویسندگیست. طبیعیست که مانند هر تجربه نخست، کمبودهایی دارد؛ درست مانند مادری که با تولد با فرزند اولش، هنوز نمیداند دقیقاً چه باید بکند. من نیز با یک طرح از پیشتعیینشده یا برنامهی کامل نیامدم و هیچ ادعایی برای بینقص بودن این اثر ندارم.
اما آنچه برایم مهم بود، رساندن صدای یک زن است؛ زنی که روایتگر دردها، رنجها، انگیزهها، تلاشها، موفقیتها و شکستهایش است. دنیای این کتاب، دنیای همین زن است؛ زنی که با همهی محدودیتها و موانع، باز هم ایستاده، جنگیده و خواسته که راهی برای عبور بیابد.
پیامی که با این کتاب میخواهم منتقل کنم ساده اما مهم است: با وجود تمام موانع، باید ایستاد، پیش رفت، جنگید و امیدوار ماند. ناامیدی راه حل نیست. تلاش، تنها راهیست که میتوان به آن تکیه کرد.
در فضای ادبیات امروز افغانستان، صدای زنان کمرنگتر شده. شما چگونه از طریق نوشتن، به بازتاب صدای زنان کمک میکنید؟
درست است که امروز صدای زنان در افغانستان کمرنگ شده، اما من—همچون بسیاری از زنان افغانستان—ناامید نیستم. باور دارم که حتی در شرایط تاریک، امید جوانه میزند. گاهی در سختترین و خشکترین زمینهاست که تنومندترین درختها میرویند. همین دشواریهاست که ما را به تلاش بیشتر وامیدارد.
بهجای تسلیمشدن، باید بیشتر بنویسیم، بیشتر کار کنیم، و محکمتر قدم برداریم. باور دارم که موفقیت، اگرچه ممکن است دیر برسد، اما حتمیست. شرطش ایستادگی، امیدواری و تداوم راه است.
من نیز با نوشتن، با روایت زنانی که درد، زندگی را تجربه کردهاند، تلاش میکنم صدای خاموششده آنها را زنده نگه دارم. کارهای فرهنگیام را نیز در همین مسیر پیش میبرم؛ برای اینکه به زنان یادآوری کنم که نباید ایستاد، نباید ناامید شد، و نباید اجازه داد خاموشی، جای صدا را بگیرد. صدای زن افغانستان، صدای زندگیست؛ و باید آن را شنید.
از نظر شما نویسندگی برای زنان افغانستان، در چنین شرایط سخت، چه مسئولیتی دارد؟
زنان افغانستان نباید تنها در عرصه نویسندگی فعال باشند، بلکه باید در تمام حوزهها حضور مؤثر و پررنگ داشته باشند. از هر راه ممکن، باید برای تبارز استعدادها و تواناییهای خود تلاش کنند.
زنی قالین میبافد، زنی خیاط است، زنی خبرنگار است، زنی داکتر است، زنی تجارتپیشه است و زنی نویسنده. هر یک از ما، در زمینهای که توانایی و علاقه داریم، مسئولیتی بر دوش داریم که باید آن را با جدیت و تعهد دنبال کنیم.
اما در مورد نویسندگی، باید گفت که این حوزه دو رسالت مهم دارد: یکی، ایجاد انگیزه و امید در دلهای خسته و ناامید؛ و دیگری، ثبت وقایع و روایتهای امروز برای نسلهای فردا. ما مینویسیم تا تجربههای ما گم نشود، تا دردها و ایستادگیها به حافظه تاریخی مردمما راه یابد، و تا راه را برای آیندگان هموارتر کنیم.
این وظیفه ماست. و در برابر آن باید ایستادگی کنیم و تلاشورز باشیم، تا صدای زن افغانستان نه تنها خاموش نشود، بلکه در هر نسل پُرطنینتر شنیده شود.
آیا در نگارش این کتاب از تجربههای زنان دیگر نیز الهام گرفتهاید؟
نویسندگی، بهویژه در حوزه داستان، فرآیندیست که با مطالعه و تجربه رشد میکند. من نیز این مسیر را با مطالعه آثار نویسندگان مختلف آغاز کردم و در طول زمان با دنیای گوناگون ادبی آشنا شدم.
در جریان تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در ترکیه، زبان و ادبیات معاصر ترکی را فراگرفتم و همین موضوع سبب شد که با ادبیات جهان، بهویژه ادبیات زنانه، بیش از پیش آشنا شوم. همچنین در این مدت، آثار نویسندگان معاصر افغانستان را نیز مطالعه کردم و از آنها بسیار آموختم.
نویسندگانی چون سپوژمی زریاب، حمیرا قادری، مریم محبوب و نویسندگان دیگر برای من الگوهایی بودند که هر یک به نوعی روایتگر رنج، مقاومت و هویت زن افغانستان هستند. آثار این بزرگان الهامبخش من بودهاند و مسیرم را در نوشتن روشنتر کردهاند.
در کنار آن، زندگی و تجربهی زنان زیادی که در اطرافم زیستهاند نیز تأثیرگذار بوده است. بسیاری از داستانهای این مجموعه، بازتاب تلخ و شیرین همین واقعیتهای زیستهاند که با حس و زبان من روایت شدهاند.
کدام نویسندگان یا کتابها بیشترین تأثیر را روی شما گذاشتهاند؟
در مسیر نویسندگیام، آثار نویسندگان بزرگی تأثیر ژرفی بر من داشتهاند. از میان نویسندگان جهانی، الیف شافاک با رمان ملت عشق، همچنان اورهان پاموک با رمان نام من سرخ، دریچهای تازه برای روایتگری به من گشودند. در ادبیات فارسی، آثار رهنورد زریاب با فضاسازی شاعرانه و واقعگرایانهاش، و نیز نثر تأملبرانگیز سیامک هروی، برایم الهامبخش بودهاند. این دو نویسنده، هر یک بهگونهای متفاوت، به من آموختاندند که چگونه میتوان از دل رنج، زیبایی آفرید.
همچنین آثار صادق هدایت و محمود دولت آبادی، برایم درک عمیقتری از انسان، زبان و سرنوشت جمعی به ارمغان آوردهاند. این نویسندگان، هر یک در بخشی از سفر ادبیام، چراغی افروختهاند.
اگر بخواهید کتابتان را با یک حس، یک رنگ یا یک فصل توصیف کنید، چه خواهید گفت؟
اگر بخواهم کتابم را با یک حس توصیف کنم، آن حس پایداری و امید است؛ امیدی که در دل سختیها و تاریکیها میروید و زندگی را روشن میکند.
رنگ این کتاب را میتوانم رنگ سرخِ خاکی بدانم؛ رنگی که هم نماد گرمای زندگیست و هم یادآور خاکیست که زنان از آن برخاستهاند، با رنجها و مقاومتهایشان.
و اگر بخواهم این کتاب را با یک فصل مرتبط کنم، حتما پاییز را انتخاب میکنم؛ فصلی که با همه خزان و سردیاش، مملو از زیباییهای زنده است و نوید روزهای نو و تحول را در دل خود دارد.