

با تو ای فریادِ عشق، آوای دیگر داشت بلخ
روزهای دیگر و شبهای دیگر داشت بلخ
روضهروضه کفتر و آموبهآمو زندهگی
شادیاندرشادیان رویای دیگر داشت بلخ
از چهکس پرسان کنم ای کاجِ رنگینِ هنر!
مثل تو آیا و صد آیای دیگر، داشت بلخ؟
با تو با ویرانههای خویش هم مغرور بود
در سرِ شوریدهاش سودای دیگر داشت بلخ
از زبانت جز سرودِ دوستی نشنیده بود
در نیستانِ نجابت نای دیگر داشت بلخ
با تو در پیچ و خمِ تاریخ، این هفتاد سال
راز و رمزِ دیگر و معنای دیگر داشت بلخ
مهربان میساخت لبخندِ تو قلبِ سنگ را
با هوایت در دلِ ما جای دیگر داشت بلخ
در گلویت خانه میکردند گنجشکانِ مهر
با تو در راه محبت پای دیگر داشت بلخ
بر لبِ هر شاعرِ غمگین، غزل میکاشتی
از چراغِ فضلِ تو سیمای دیگر داشت بلخ
رازهایی داشت با قلبت گُلِ سرخِ مزار
با تو در نوروزها غوغای دیگر داشت بلخ
با غروبت یا خلیق امیدِ ما تاریک شد
ای زمان دیگر مگو فردای دیگر داشت بلخ
تا تو بودی خانقاهاش دردِ دوری را ندید
باتو آری باتو مولانای دیگر داشت بلخ