(مهاجرت و دنیای شاعرانه) گفت‌وگوی ویژه با راهان پارسی

غلام‌عباس حسینی با عنوان هنری راهان پارسی شاعر و نویسنده جوان و توانمند افغانستانی، یکی از صداهای تازه‌نفس ادبیات معاصر افغانستان است. از جمله شاعرانی‌است که تجربه‌های زیسته‌ی مهاجرت، هویت، و غربت را با زبانی نو و بیانی شخصی به شعر درآورده است. راهان پارسی با نگاهی انسانی و زبانی روان، تلاش می‌کند پل‌هایی بین سنت و نوگرایی در شعر فارسی بزند. آثار او در فضای ادبی افغانستان و ایران مورد توجه قرار گرفته و با استقبال شاعران و مخاطبان شعر همراه بوده است. در این گفت‌وگو، تلاش می‌کنیم با نگاه نزدیک‌تری به جهان فکری، دغدغه‌ها، و شاعرانه‌ای که بپردازیم.

۱. لطفاً کمی درباره دو کتاب چاپ شده‌‌ی خود توضیح دهید. مضامین اصلی آن‌ها چیست؟ پیوند این دو اثر را در چه می‌بینید؟

سال ۱۴۰۳ سالی پر خیر و برکتی بود. برای من سال دوست داشتنی بود اتفاق‌های خوبی افتاد و یکی از آن اتفاق‌ها چاپ شدن این دو کتاب بود در فاصله‌ی دو ماه کتاب اول در مهر سال ۱۴۰۳ چاپ شد. کتاب اول با عنوان “نیم‌قرن میزبانی؛ سیاست های جمهوری اسلامی ایران در مقابل مهاجرین افغانستانی” و کتاب دوم هم کتاب شعر من بود با نام “وطن و تن” این دو کتاب ، کتاب اول در رابطه با میزبانی جمهوری اسلامی که در نیم قرن گذشته از مهاجرین افغانستانی و سیاست های مهاجرتی که در این نیم قرن گرفته شده و تاثیراتی که سیاست‌ها بر مهاجرین داشته کاملا با دید علمی و پژوهشی نوشته شده و حاصل تقریبا سه-چهار سال مطالعه و تحقیقی بود که انجام دادم در این حوزه و خدا را شکر توسط انتشارات عرفان چاپ شد. کتاب دوم هم حاصل شعرها و سروده‌های من در این چهار-پنج سال گذشته بود در قالب‌های سنتی که توسط انتشارات پراکنده چاپ شد. این دوکتاب در دو حوزه کاملا متفاوت هست یکی علمی پژوهشی هست، دیگری در حوزه ادبیات و شعر اما از لحاظ مضمونی در کل یک چیز اشتراک دارند و آن هم دوری و مهاجرت است یکی از دید ادبیات به این موضوع نگاه کرده و دیگری از دید علمی و پژوهشی و خوش‌حال هستم از این بابت که توانستم آن رسالتی که بر خودم می‌دیدم را در این دو کتاب به ثمر برسانم و چاپ کنم امیدوارم که این دو کتاب به دست علاقه‌مندان برسد و خوانده شود.

۲. شما یک دوره موفق دبیری یک انجمن ادبی را در کارنامه دارید؛ از تجربه این فضا و فعالیت‌تان بگویید.

در سال ۱۴۰۰ من به‌عنوان مدیر خانه ادبیات مستقل خانه افغانستان انتخاب شدم. در آن زمان، به‌دلیل یک‌سری مسائل فعالیت‌های خانه ادبیات یک جورهایی زمین‌مانده بود.

خدا را شکر با تیمی گرد هم جمع شدیم و مسئولیت‌ها را بر عهده گرفتیم، تصمیم گرفتیم دوباره چراغ ادبیات را در اصفهان روشن کنیم.

مهم‌ترین هدف ما این بود که استعدادهای  مهاجرین را در حوزه ادبیات کشف کنیم و پرورش دهیم. در همین راستا، کارگاه‌های شعر و داستان شکل گرفتند. در کنارش، آثاری مانند برگزاری جشنواره‌های ادبی «جان‌تان جور»—که از جشنواره‌های درون‌استانی برای کشف استعدادهای داستان‌نویسی در میان نوجوانان افغانستانی بود دعوت از چهره‌های شاخص ادبی، برگزاری جلسات نقد کتاب، و پاس‌داشت از میزاث‌های فرهنگی مانند شب یلدا، نوروز، و بزرگداشت شاعران و نویسندگان انجام شد.

این‌ها کارهایی بودند که در آن یک سال به طور کاملاً جدی و حرفه‌ای دنبال کردیم و خدا را شکر که بازتاب بسیار خوبی هم داشت. ارتباطی که با دنیای بیرون از ادبیات مهاجر—چه در اصفهان، چه در شهرها و کشورهای دیگر—برقرار شد، بسیار پُرثمر بود و چهره‌های خوبی از اصفهان در حوزه ادبیات مهاجرت معرفی شدند.

در پایان، به‌دلیل یک‌سری مشکلات، با آن ارگان‌ها همکاری‌ام ادامه دار نبود، اما هنوز که هنوز است، آن دوران و آن دوستان و آشنایان که با ما کار می‌کردند، به نیکی یاد می‌شوند.

و من هم آن یک سال را واقعاً دوست دارم. خاطرات خیلی خوبی از آن دوران در ذهنم مانده است.

۳. شعر امروز افغانستان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چه جریان‌ها و صداهای تازه‌ای در آن می‌بینید؟

شعر در واقع یک کنش است که به کنش‌های ما پاسخ می‌دهد. یعنی کاملاً از اتفاقاتی که در جامعه‌ی ما و جهان رخ می‌دهد، تاثیر می‌پذیرد و تحت تأثیر آن تغییر می‌کند، پوست می‌اندازد و شکل تازه‌ای به خود می‌دهد.

در شعر افغانستان، یکی از بخش‌های مهم در پنجاه سال گذشته، شعر مهاجرت بوده است. در این مدت، افغانستانی‌ها به اقصی‌نقاط جهان مهاجرت کردند و در بسیاری از کشورها، بخش مهمی از جامعه‌های افغانستان را در خارج از مرزها شکل دادند. به‌تدریج، در بیست سال دوره جمهوریت، مهاجرت در شعر کم‌رنگ‌تر شد؛ اما در سال ۱۴۰۰، با تحولات سیاسی و شکل‌گیری مهاجرت از، دوباره موضوعاتی مانند مهاجرت، دوری، و دلتنگی و جایگاه تازه‌ای در شاعران افغانستان پیدا کرد.

این بازگشت به شعر مهاجرت، در حالی که اتفاق افتاد که پیش‌تر آرام‌آرام این مبحث در حال کم‌رنگ شدن بود. اما با موج‌های تازه‌‌ی مهاجرت، دوباره مفهوم دوری از وطن و دلتنگی برای سرزمین مادری در شعر افغانستان جان گرفت.

امروز می‌بینیم که شاعران زیادی از افغانستان مهاجر شده‌اند. اگر بخواهم نام ببرم، ممکن است بعضی‌ها جا بمانند و باعث ناراحتی شود. اما این واقعیت است که چهره‌های جوانی ظهور کرده‌اند که میان عاشقانه‌ها و وطنیات‌شان سرگردان‌اند. این درهم‌تنیدگیِ عاشقانه و وطن‌دوستی، به شعرهایی تبدیل می‌شود که یک دیدگاه تازه را در شعر شکل داده است.

در حال حاضر، می‌توانم بگویم که شعر در افغانستان دوباره احیا شده و در حال گسترش است. ما شاعران زیادی داریم ـ نه فقط در ایران، بلکه در سراسر جهان و تحت تأثیر دوری از وطن، شعرهایی می‌گویند درباره آن‌چه در سرزمین مقصد بر آن‌ها می‌گذرد. این شعرها در توصیف دلتنگی، غربت، و تلخی‌های زندگی‌شان نوشته می‌شوند.

چهره‌های تازه‌نَفَسی در این میان پدید آمده‌اند. شاعری جوان، متأثر از شرایط جدید، که با زبان امروز خود را از حال و روز مهاجرت می‌نویسند.

۴. با فعالیت‌های انجمن ادبی خانه مولانا و انجمن هنر و ادبیات آیینی افغانستان آشنایید؛ این فعالیت‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ فکر می‌کنید در شرایط فعلی افغانستان، مهم‌ترین اولویت‌ها در زمینه فرهنگ و هنر چیست؟

سال ۹۶ یا ۹۸ بود که شعری در رابطه با واقعه کربلا سرودم و آن را در صفحه اینستاگرامم منتشر کردم. یکی از دوستان پیشنهاد داد که این شعر را برای انجمن هنر و ادبیات آیینی افغانستان بفرستم. در تلگرام جست‌وجو کردم و کانال این انجمن را پیدا کردم. از طریق همان کانال با دبیر اجرایی انجمن، آقای حمزه محمودی، آشنا شدم. آن زمان ایشان را نمی‌شناختم. شعر را برایشان فرستادم و با استقبال گرم‌شان روبه‌رو شدم. همین شعر نقطه شروع آشنایی‌مان شد آشنایی‌هایی که به‌تدریج به دوستی تبدیل می‌شوند و سپس در حوزه‌های ادبیات همکاری هم داشتیم.

ما کار مشترک با انجمن هنر و ادبیات آیینی انجام دادیم، و بعدها نیز با انجمن خانه‌ای مولانا همکاری‌هایی شکل گرفتند. این دو انجمن با همت استاد سید سکندر حسینی بامداد در ایران و افغانستان فعالیت دارد و گام بزرگی در عرصه فرهنگ و ادبیات برداشته‌اند.

هم «خانه‌ی مولانا» و هم «انجمن هنر و ادبیات آیینی افغانستان» از انجمن‌های مهم و تأثیرگذار در حوزه ادبیات افغانستان است. با وجود تمام مشکلات و محدودیت‌ها، هنوز فعال‌اند و  این برای من بسیار ارزشمند است. افرادی هستند که با وجود تمام تنگناها، پیگیرانه در این راه تلاش می‌کنند. نه فقط در فضای مجازی، بلکه در میدان واقعی جامعه — چه در ایران و چه در افغانستان. به نظر من، این تلاش‌ها شایسته‌ی احترام و سپاس‌اند. باید از همه کسانی که در این دو انجمن فعالیت دارند، قدردانی کرد.

از دید من، یکی از مهمترین مباحث فرهنگ و هنر، موضوع حقوق زنان است. مسائل مربوط به مشکلات و مسائلی که مرتبط به جامعه زنان است. طبیعی‌ست که این محدودیت‌ها، مستقیماً بر حوزه‌های هنر، ادبیات و فرهنگ تأثیرگذار باشد.

در چنین شرایطی، شاعران و نویسندگان ما رسالت بزرگی بر دوش دارند و باید صدای این مرزها را به گوش جهانیان برسانند. به نظر من، این موضوع باید اولویت نخست باشد. حتی پیش از کارهای اجرایی و تولیدی.

نباید فقط در حد سخن باقی بمانیم. باید عمل کنیم. باید شعر و داستان تولید کنیم، انجمن‌های مجازی راه بیندازیم، و هدف این انجمن‌ها، کارگاه‌های آموزشی در حوزه ادبیات و هنر باشد.

۵. مساله مهاجرت چه تأثیری بر نگاه شما به شعر، فرهنگ و هویت شما و هم‌نسلان‌ شما داشته است؟

مهاجرت، برای من، مهم‌ترین و مهم‌ترین و مهم‌ترین مساله زندگی ام بوده است. از کودکی تا امروز و قطعاً در آینده هم خواهد بود. در مبحث زندگی انسانی، یک موضوع اساسی وجود دارد:احساس تعلق.

تعلّق داشتن، بسیار مهم است. این‌که شما به جایی تعلق داشته باشید—به خانواده، شهر، کشور، یا حتی یک روستا—در موارد خاص، با امنیت و آرامش همراه است. وقتی شما به یک خانواده تعلق دارید، در میان آن خانواده احساس امنیت می‌کنید. وقتی به یک خاک، یک کشور، یا یک خانه احساس تعلق دارید، آن جا برای شما امن است.

این احساس تعلق در عشق هم وجود دارد؛ آن آرامشی که در مقابل دریافت می‌کنیم، به خاطر همان حس تعلق است. تعلق، یعنی آرامش.

اما مهاجرت، به‌نوعی این احساس را از ما می‌گیرد. وطن که محل تعلق ماست، از ما دور می‌شود و باعث می‌شود همیشه با یک حس روبه‌رو شویم-کمبود در تعلق. این که من واقعاً به کجا تعلق دارم؟ این نبودِ تعلق، در شعر من، در شخصیت من، و در زندگی من همیشه حضور داشته است. نه فقط در شعر، بلکه حتی در حوزه علمی و دانشجویی هم این فقدان دیده می‌شود.

کتاب نیم‌قرن میزبانی دقیقاً برخاسته از همین دغدغه بود. این که واقعاً از کجا آمده‌ام، کجا ایستاده‌ام، و به کجا خواهم رفت؟ همین دغدغه‌ها باعث شد آن کتاب را بنویسم. حتی کتاب شعرم نیز پایه و اساسش بر دوری، دلتنگی، و پرسش از هویت است—اینکه: 

من کی هستم؟ 

به کجا تعلق دارم؟ 

به چه کسی، چه سرزمینی، و چه جایگاهی تعلق دارم؟

این‌ها همیشه از مهم ترین پرسش های ذهنی من بوده‌اند. پرسش‌هایی که فرهنگ و هویتم را با خود درگیر کرده‌اند. تعلق داشتن، برای من، همیشه یک موضوع باز و حل شده است.

من در ایران بزرگ شدم. در ایران قد کشیدم، درس خواندم، زندگی کردم. بسیاری از دوستانم ایرانی‌اند. با خوبی‌ها، سختی‌ها و حتی رنج‌های این کشور زندگی کرده‌ام. خیلی جاها، واقعاً تفاوتی میان اینجا و سرزمین خودم احساس نکردم. اما گاهی اوقات، با رفتارها و سخنانی می‌شنوم که رنگ و بوی نژادپرستی دارد. وقتی چنین چیزی را می‌شنوم یا می‌بینم، آن حس تعلق را در من فرو می‌ریزد. شکسته و خطشه‌دار می‌شود.

و برای همین است که تا آخرین لحظه، موضوع مهاجرت در روح و روان من جاری خواهد بود.

۶. ارتباط جامعه ادبی ایران و افغانستان را چگونه می‌بینید؟ چقدر ادبیات افغانستان در ایران دنبال می‌شود؟

به نظر من، مهم‌ترین پیوندی  که میان مهاجرت به ایران و جامعه ایرانی شکل گرفته، در حوزه ادبیات بوده است. ما در زمینه‌های دیگر آن‌چنان‌ جای پیشرفت پیدا نکردیم، اما در حوزه‌های ادبیات، چهره‌های برجسته و شناخته‌شده‌ای هستند که از میان جامعه‌ی مهاجرین برخاسته‌اند. دلیل این پیشرفت، هم‌زبانی و هم‌فرهنگی میان مهاجرین افغانستانی و جامعه‌ای ایرانی است.

در سال‌های اخیر، ادبیات افغانستان در میان جامعه ایرانیان،طرفدار های بسیاری پیدا کرده است. چهره‌های خاص را داریم که توانسنه‌اند خودشان را در جامعه‌ی ایران جا بیندازند و مخاطب ایرانی جذب کنند. البته این دوسویه بوده است ما شاعران و داستان‌نویسان ایرانی‌ای داریم که در میان مهاجران افغانستانی بسیار شناخته شده‌اند و مخاطبان زیادی دارند. چه در شعر، چه در داستان و این‌ها نام‌های بزرگی در ادبیات هستند.

این نشان می‌دهد که یکی از مهم‌ترین عرصه‌ها در موضوع مهاجرت، ادبیات است. دیگر حوزه‌ها مانند اجتماع و اقتصاد در زمینه ادبیات ادغامی مثبت شکل گرفته است. ما می‌بینیم در جاهایی که مهاجرستیزی یا اتفاقات ناخوشایند دیگر رخ می‌دهد؛ این ادبیات است که صدای مهاجرین می‌شود و صدای آن‌ها را به گوش مسئولین و مردم می‌رسانند. بسیاری از شفافیت‌ها و آگاهی‌هایی که درباره وضعیت مهاجرین به‌وجود آمده‌، از مسیر همین ادبیات بوده است.

در مجموع، آمیختگی ادبیات افغانستان و ایران، به‌واسطه حضور مهاجرین افغانستانی در این نیم‌قرن اخیر، به‌خوبی شکل گرفته و این روند، آینده‌ای امیدوارکننده و روشن در پیش دارد.

۷. الگوهای شعری و ادبی شما چه کسانی بوده‌اند؟ چه شاعران یا نویسندگانی بیشترین تأثیر را بر شما گذاشته‌اند؟

در مرحله‌ی اول، من شعر را با شعر حافظ شناختم. شعرهای حافظ را واقعاً دوست داشتم و اصلاً شعر را فقط در شعر حافظ می‌دیدم و شاعر را فقط حافظ می‌دانستم.  بزرگ‌تر که شدم این برایم آشکارتر شد که حافظ واقعاً شاعر بزرگی است.

اما وقتی خواستم به‌صورت تخصصی با شعر کار کنم، به شعر سپید علاقه‌مند شدم. در این زمینه، شعر شاملو برای من بسیار ارزشمند بود. شاکله‌ی ذهنی‌ام در مبحث شعر سپید، با شعرهای شاملو شکل گرفت. زبان شاملو بود که ذهنم را ساخت. از این بابت، شاملو را بسیار دوست دارم.

بعد از آن، با شعر نیمایی ارتباط برقرار کردم. شعر سهراب و شعر فروغ برایم بسیار دلنشین و آموزنده بود. به‌ویژه شعر فروغ فرخزاد که بسیار برای من ارزشمند بود.

در ادامه، در حوزه‌ی شعر سنتی، محمدعلی بهمنی (خدا رحمتش کند) برایم بسیار تأثیرگذار بود و شعرهای او را خیلی دوست دارم. شعر حسین منزوی نیز واقعاً برایم آموزنده بود؛ از حسین منزوی چیزهای زیادی آموختم. همچنین محمدسعید میرزایی، از شاعران نسل جدیدتر، نکات تازه‌ای در شعر داشت که از او هم یاد گرفتم.

در مجموع، تمام این شاعرانی که نام بردم، کسانی بودند که بیشتر با آن‌ها اخت گرفتم و از آن‌ها یاد گرفتم. با این حال، من از هر شعری که می‌خوانم، سعی می‌کنم چیزی یاد بگیرم. نه لزوماً چون آن شعر بسیار خوب است.

گاهی شعری بسیار ضعیف است، اما همان ایرادهایش برای من آموزنده است. مثلاً ممکن است وزن باشد، قافیه، زبان یا دستور زبانش مشکل داشته باشد، اما همان ایرادها برایم در حد یک آموزگار بزرگ ارزش دارند. شبیه همان حکایت معروف لقمان: “ادب از که آموختی؟ از بی‌ادبان.”

برای من، هر شعری یک استاد است، یک مبحث آموزنده. حتی وقتی خودم شعر را آموزش می‌دهم، شاگردانم نیز برایم آموزنده‌اند. کسانی که با آن‌ها شعر کار کرده‌ام، بعدها استادان بزرگی شدند. آموزش، خودش همیشه یک استاد بزرگ است؛ چون آدم چیزی را به کسی یاد می‌دهد، همان لحظه‌ی یاد دادن، نکاتی را کشف می‌کند.

۸. شما تجربه حضور در سرزمین شعر را داشتید؛ از بازخوردهای این برنامه بگویید.

در سال ۱۴۰۳، یکی از اتفاقات مهم برای من، حضور در برنامه «سرزمین شعر» بود؛ افتخاری بزرگ که نصیبم شد. سرانجام پس از سال‌ها، برنامه‌های نوآورانه و جذاب در حوزه شعر و ادبیات فارسی اتفاق افتاد. برنامه‌ای که به نظر من در نوع خود بی‌نظیر بود.

این افتخار نصیب من شد که در فصل سوم و چهارم این برنامه شرکت کردم. چند شعر از من در آن‌جا خوانده شد که بعداً هم از طریق صدا و سیما و هم در فضای مجازی پخش شد. تجربه خوبی بود با افراد جدیدی آشنا شدم، از جمله شاعران عزیز و توانمندی از نقاط مختلف و گوناگون سرزمین پارسی.

مهم‌تر از همه، بازخوردهای بسیار خوبی از مخاطبان در فضای مجازی و محیط بیرون دریافت کردم. «سرزمین شعر» در مجموع یک اتفاق تازه و متفاوت بود که تا کنون نه در تلویزیون ایران و نه در تلویزیون دیگر فارسی‌زبان مشابه آن را ندیده بودیم. این خودش گامی بزرگ در مسیر ترویج و زنده نگه داشتن زبان فارسی بود.

به نظر، اگر اندیشمندان حوزه‌ی ادبیات فارسی گرد هم بیایند و نهادهای فرهنگی باهم از چنین برنامه‌هایی حمایت کنند، این حرکت را می‌توان در حد بسیار بزرگ‌تر و متمرکزتر ادامه پیدا کرد.

برنامه‌هایی از این دست، به‌شدت مورد نیاز است؛ چرا که در این هجمه‌ی فرهنگی و زبانی که با آن مواجهیم، زبان فارسی نیازمند تقویت و معرفی دوباره است. چنین برنامه‌هایی نشان می‌دهند که زبان و شعر فارسی چه قابلیت هایی دارد و چه استعدادهایی را می‌توان از این مسیر کشف کرد. البته هنوز جای کار زیادی دارد. من هم از حضور در این برنامه خاطرات خوبی دارم. از همین‌جا به تمامی دست‌اندرکاران «سرزمین شعر» خداقوت می‌گویم و صمیمانه از آن‌ها تشکر می‌کنم.

۹. این گفتگو را با شعر یا ابیاتی که دوست دارید از شما به یادگار بماند، به پایان برسانید.

به‌عنوان حسن ختام باید گفت:

«ده روز مهر گردون افسانه است و افسون، نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا»

حافظ در این بیت خیلی زیبا گفته:

ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون. یعنی این زندگی‌ای که ما داریم — حالا پنجاه سال، شصت سال یا صد سال هم که طول بکشد— در نهایت چیزی جز یک زندگی ده روزه نیست. که آن هم افسانه است و افسون، مثل برق و باد می‌گذره.

در ادامه می‌گوید: نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا. یعنی این ده روزی که با این سرعت می‌گذرد را دریاب و با دوستانت خوبی کن، با اطرافیانت خوب زندگی کن.

این که ما خودمان را با سختی‌ها اذیت کنیم، حسرت بخوریم و عذاب بکشیم، برای یک زندگی ده‌روزه، کار جالبی نیست. حافظ خیلی زیبا بیان کرده که در این ده روز تا می‌تونی با خودت و دوستت خوب باش، نیکی کن و لذت ببر.

این بیت واقعاً فلسفه بزرگی دارد. البته ممکن است خیلی جالب‌تر درباره‌ این بیت حرف زد، اما به‌طور گذرا و ظاهری، من همیشه این بیت رو در ذهنم دارم.

در زمانه‌ای که گاهی اوقات زندگی خیلی سخت می‌شود، این بیت در ذهنم  نقس می‌بندد و با آن آرامش می‌گیرم.

با خودم می‌گویم: حرص چه چیزی را می‌خوری؟ ناراحت چه هستی؟ برای این دنیای زودگذر و ده‌روزه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *