بند بندم را سگانی در دهان اند و دوان-سیدامین اسفندیار

روز تلخم، ظهر تابستانِ کِشت فلفلم
شاه‌ماران رگانم خون بنوشند از دلم

بند بندم را سگانی در دهان اند و دوان
مضحکانه «آسیا یک پیکر آب و گلم»

پنبه‌‌زارم، رونقم را برده خشخاش از کفم
فندکی را چشم در راهم به آتش مایلم

نثر فاخر را که فهمیده است در عصر حجر؟
من کتاب «بیهقی» هستم که اینک باطلم

حال و آینده ندارم، ماضیِ گم‌گشته‌ام
تخته‌ای بر موج‌هایم، نیست پیدا منزلم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *