
با هر کسی به سر شده با روزگار نه-هارون بهیار
با هر کسی به سر شده با روزگار نه
دشنام میشود بزنیاش، کنار نه
حالم خوش است میشنوی دور رفته جان!
هر چیز در نبود تو دارم، قرار، نه
عاشق، شکسته، مست، شرابی، روان پریش
هر چه شدم به قول همه، بردبار نه
با چشم های تیرهی مایل به قهوهاش
حسّم به وجد آمده، اما بکار نه
از بسکه بردهاست مرا زندگی من
با او شراب میزنم اما قمار نه
بد قسمتم خلاف تو حافظ! رسیده است
دستم به جام باده ولی زلف یار، نه
گفتم مرا ببر بکش ای عمر هیچ و پوچ
تا پای عشق برد، ولی پای دار، نه
این روزگار مثل طلسم است لعنتی
صد راه رفت دارد و راه فرار نه
حس مرا توسط چشمان من به او
ابراز میکند دل من، آشکار نه
مانند راه آهن متروکهی شدم
هر چیز رهگذر شده از من قطار نه
هر بار تا که پای عزیزی وسط رسید
روی دلم خراب شد اما سوار نه
ای چشم های خیره بگوئید، که به او
شاید بماند این غزلم یادگار، نه!؟
شعر
بچه های مولانا
دختران رابعه
داستان
مقالات ادبی
رویداد های ادبی
رویدادهای فرهنگی هنری
چند رسانهای
درباره ما
نشر شادیان






