
بررسی ویژگیهای داستان معاصر افغانستان
- مقالات ادبی, نقد ادبی
- 1403/11/19
چکیده
عمر داستاننویسی به شکل معاصر در سرزمین ما نزدیک صدسال میشود و در این جریان با حوادث که در کشور رخداده است راههای پر خم و پیچی را گذرانده است. در این سالها نویسندگان کشور آثار فراوانی خلق کردهاند که هر یک ویژگیهای خود را دارد؛ اما در افغانستان داستاننویسی وجود ندارد که شغلش نویسندگی باشد بلکه نویسندگان ما در کنار وظایف اصلی خود نویسندگی را برگزیدند.
بنابراین شاید کمتر کسی ادعا کند داستان نویسی را به صورت حرفهای دنبال میکند. هرچند وضع داستاننویسی نسبت به اوایل خیلی بهتر است و رمانهایی که در اوایل نوشتهشده ضعیفتر از داستانهای فعلی است؛ داستان به شکل معاصر آن در ابتدا با رمان «جهاد اکبر» شناخته میشود که خود نویسنده آن را رمانی برای سرگرمی ملت میداند، گونههای دیگر داستان از قبیل داستان کوتاه و فیلمنامه نیز در دهههای اخیر به رمان اضافه شده است و وضعیت داستاننویسی افغانستان را متحول ساخته است.
از بین داستانهای مشهور که به بررسی ویژگیهای آن پرداختیم، «بادبادکباز» از خالد حسینی، «گلنار و آیینه» از رهنورد زریاب، «در کشوری دیگر »از سپوژمی زریاب، «هزار خانۀ خواب و اختناق» از عتیق رحیمی، «در رکاب عشق »از سیامک هروی، داستانهای کوتاه «مردا ره قول اس »از اکرم عثمان، میباشد و پس از بررسیهای تحلیلی که در این رمانها و داستانها صورت گرفت، دریافتیم که داستان نویسی معاصر افغانستان ظرفیتهای زیادی در رشد و تقویت رمان و داستانهای کوتاه داشته است و ما شاهد نویسندگان بزرگی در سطح بین المللی بوده ایم. در این بین رمانهای «بادبادک باز» خالد حسینی و «گلنار و آیینه» از رهنورد زریاب به زبانهای خارجی زیادی ترجمه گردیدهاست و همچنان رمانهای دیگری از در کشوری دیگر از سپوژمی زریاب توجه نویسندگان و منتقدین زیادی به خود جلب کردهاست و مجموعه داستان «مردارره قول اس» از اکرم عثمان از زیباترین مجموعه داستانهای معاصر در زبان فارسی است و مقالات زیادی در این باره نگاشته شده است و از اصلی ترین وجه شباهتهای این رمانها، توجه به موضوعات اجتماعی و فرهنگی مردم افغانستان بوده است که تمام این نویسندگان در این بخش موفقانه عمل کرده اند.
کلید واژه: داستان نویسی، رمان، داستان کوتاه، داستان معاصر افغانستان.
داستاننویسی در افغانستان راه پر خم و پیچی را گذرانده و در طول دوره حیاتش در این سرزمین حکایتهای از غم و شادیهای این سرزمین داشته است؛ و زبان و ادبیات مارا هر چه پربارتر ساخته است. هنوز هم راهی درازی را در پیش دارد تا جایگاهش را در ادبیات این سرزمین بیابد.
رمان و داستان کوتاه یا بهطور کل ادبیات داستانی در افغانستان آنچنان که شایسته است توسعهنیافته است. این توسعهنیافتگی دلایل متعددی دارد که میتوان از چند امر نام برد. فقدان مخاطب، غم نان و هزینه زندگی، نبود حمایت نویسندگان از سوی دولت، فقدان چتر حمایتی ناشرین، با آنهم تلاشهای شخصی داستاننویسان و رماننویسان برای خلق آثار و تولید ادبیات خلاق مثل داستان و رمان همیشه غنامندی را ایجاد کردهاست که خوشبختانه رمان با تمام وسعت و ویژگی خودش؛ (اما با مشکلاتی که در مقابل همه انواع ادبی بوده)؛ راهش را ادامه داده است؛ و ما رمانهای بسیار خوب در سطح منطقه و حتی جهان داشتیم که در این تحقیق به معرفی و بررسی آن میپردازیم.
رمان بهعنوان یکی از شاخههای داستاننویسی به سبک جدید در افغانستان برای من که در بخش ادبیات تحصیلات داشتم، ارزش و اهمیت زیادی داشت. در طول این سالها با محدودیتهای فراوان نویسندگان ما تلاش نمودهاند تا با استفاده از این قالب به بیان معضلات و حوادث این کشور بپردازد. در این سالها مجموعه داستان و رمانهای زیادی نوشتهشده است که هر یک از این نوشتهها برای ادبیات ما مؤثر بوده است؛ اما رمان مانند دیگر ژانرهای ادبی ما در این سالها از گزند حوادث در امان نمانده است و تأثیر این حوادث شوم روی این پدیده جدید ادبی حتی بیشتر از دیگر ژانرهای ادبی نیز بوده است. با این حال یکی از مشکلات اساسی جلو راه نویسندگی در افغانستان همین عدم برخورد حرفهای با رماننویسی است. تعداد زیادی از این نویسندگان در کنار فعالیتها، کارکردها و مشاغلشان یک یا چند داستان نیز نوشتهاند که این عدم برخورد حرفهای، به جریان رماننویسی نمیتواند کمک شود. داستاننویسان؛ وضعیت اجتماعی، تاریخی و سیاسی کشور ما را از طریق داستان ارائه کردهاند. هر داستان در عین حال که بیانگر فضای عمومی و تاریخی جامعه است، برای رشد زبان و ادبیات یک کشور نیز مفید میباشد، همین مسئلهای شد تا تحقیقی در مورد ویژگیهای داستان معاصر افغانستان داشته باشم.
با وجود کتابهای معتبر و خوبی در این زمینه از جمله کتاب سپیده دم داستاننویسی معاصر دری از محمد ناصر رهیاب، ویژگیهای داستاننویسی در قالب چند داستان کوتاه و رمان مشهور در افغانستان به صورت مشخص به بررسی گرفته شده است. آثاری از قبیل:
1 – فرید بیژن، فرید در کتاب روند تحول داستان درافغانستان، تحول داستان افغانستان را معرفی کرده است.
2 – علی پیام، علی در کتاب داستاننویسی معاصر افغانستان، ویژگیهای عمومی داستان را بیان کرده است و کتابهای مشخصی را تعیین نکرده است.
2 – فصیح الدین دارای هروی در کتاب رماننویسی در افغانستان، تنها بر جنبۀ رمان کار کرده است.
محمدناصر رهیاب در کتاب سپیده دم داستاننویسی معاصر دری، کتابهای مشخصی را کار کرده است که در این تحقیق بسیار کارآمد بوده است.
ویژگیهای رمان معاصر افغانستان
واقع انگاری در رمان معاصر: اصلیترین ویژگی رمان امروز افغانستان واقعیت نویسی و حفظ واقعیات جامعه است و برخلاف نثرهای کهن که اغلب از زبان حیوانات، افسانههای کهن و داستان دیو و پری قصه میشود، داستان امروز سعی میکند که افراد واقعی جامعه را وارد داستان کند.
رمان نویس امروز رویدادها را از زندگی واقعی برمیگزیند با عنصر خیال خویش میآمیزد و دوباره بازسازی میکند؛ یا از چنان رویدادهای میگوید که امکان اتفاق افتادن آنها متصور باشد؛ یا این که ممکن است رمان بازتابی از طبیعت بیجان باشد ولی به هررنگ، رمانها تنها برای امن و عیش روزانۀ ما نیستند بلکه معرفت باطنی آدمی را بالنده میسازند و آدمی را به تأمل و اندیشه وامیدارند. (میرصادقی، 1397، ص 65)
به صورت کل در رمان امروز داستان نگاری از گرایش به سوی داستانهای عامیانه و افسانه نویسی به پیمانۀ گستردهیی فاصله میگیرد، محتوی و درونمای داستانها عینیتر، ملموستر و نزدیک به واقعیتهای زندگی میگردد.
آرمان گرایی در رمان افغانستان: رماننویسی از سال 57 13 تا روزگار ما دهۀ شصت همزمان است با کودتای چپ و آمدن نظامی به شیوه سوسیالیستی. در این حالت، رماننویسی افغانستان در چند جهت به مسیر خود ادامه میدهد. برخی داستانهای عاشقانه، گروهی داستانهای آرمانگرایانه که مورد پسند سیاسیون وقت بوده و عدهیی هم با داستانهای تخیلی و دورون گرایانه سر و کار داشتند که ببرک ارغند، حسین فخری، اسدالله حبیب، قدیر حبیب، عالم افتخار وچندتن دیگر از نمایندگان رماننویسی آرمانگرایانه معرفی شدند و مستقیم و غیر مستقیم مورد تشویق زمامداران چپگرای وقت نیز بودند. ببرک ارغند در این دهه رمان سه جلدی «راه سرخ» (1363)، فخری رمان «تلاش» (1367) اسدالله حبیب «داسها ودستها» (1362) را مینویسند. همۀ این داستانهای آرمان گرایانه، تبلیعاتی و جانبدارانه اند اما در دهۀ هفتاد داکتر ببرک ارغند و حسین فخری به واقعگرایی سوسیالستی پشت میکنند و دست به نگارش آثاری میزنند که از نگاه درونمایه و پرداخت، شیوۀ تازهی را گواهی میدهند. این داستانها، صرف نظر از درونمایه آن تلاش جدیدی است در رماننویسی ما و به باور برخی از صاحب نظران، آغازدیگری در شیوه رماننویسی است.
در رمان آرمان گرایانه نقش اساسی را جدال دارد که شخصیت اصلی داستان در یک کشمکش اساسی درگیر میشود و این جدال منجر به حادثه میشود. برای این که بتوان به چرایی و انگیزۀ حادثهها جواب داد، باید به جدالها برگشت، زیرا در یک داستان سطح بالا، هیچ حادثهای تصادفی و اتفاقی نیست، بلکه مسبوق و مبتنی بر جدالی است. گاهی یک حادثه میتواند تمامی یک داستان را تشکیل دهد. »(شمیسا، 1386، ص 171)
ناامیدی و تنهایی در رمان افغانستان: در این میان تنی چند از داستان نویسان یا سکوت بر گزیدند و یا بهعنوان واکنش در برابر اوضاع حاکم به سوی شکلگرایی عرفانی ونماد پردازانه روی کردند این نویسندگان با توسل به نمادها از تنهایی، درماندگی و نا امیدی انسان در داستانهای خویش سخن زدند و دل به قلم زنانی چون سارتر و کامو و داستایفسکی و هدایت بستند رهنورد زریاب در این دوران خاموش ماند و اگر خامه برداشت با همین اندیشه نوشت به قهرمانان آثارش که مینگری آدمهایی را می بینیی وامانده، تنها و امید باخته و مالیخولیای فضای داستانهایش مهآلود و گروتسک گونه است. او میکوشد تا به درون این آدمها راه یابد و دنیای نهانی آنان را نقاشی کند.
رهنورد در این دهه داستان بلند (نقشها وپندار ها) را مینویسد (1366) که داستانی است در همین خط فکری. (حداد، 1373، ص 87)
سپوژمی زریاب در این سالهای بسیار چیز زیادی ننوشت، اما داستانهای کوتاه «رستمها وسهرابها» و «دشت قابیل» وی سیلی محکمی بود بر بناگوش بیداد زمانه. او رمان«در کشوری دیگر» را که خاطره داستان است در سال 1367 نوشت.
در دهه هفتاد، دهه آشوب، فتنه ،جنگ و ویرانی، هم از نگاه کمی و هم از نگاه کیفی در داستان نویسی ونوشتن رمان شاهد رشد چشمگیر هستیم. در این برهه زمانی این کتابها را داریم «آوار شب» از سرور آذرخش (1376) «تصورات شبهای بلند» از خالد نویسا (1378)، «عصرخودکشی» از رازق مأمون (1379)، «عبوراز مرز»(1371) از عبدالقیوم فدوی که تمام در خصوص غم و اندوههای اجتماعیاست که به صورت کل از جمله رمانهای ناامیدانه به شمار میروند.

مبارزه با فردسالاری و زورگویی در رمان افغانستان: پس از جنگهای داخلی ما شاهد اشخاصی هستیم که در مناطق مختلف به زورگویی و ستم بر مردم پرداخته و رمان نویسان مختلف سعیکردهاند که در برابر این زورگوییها، بنویسند، از جمله تقی بختیاری با رمان «بلوای خفتگان» سعی میکند در برابر این زورگوییها ایستاد شود.
هدف داستان قسمت اساسی یک داستان است، «داستان به صورت عموم عناصر مهم زیادی دارد و از جمله مهمترین بخشهای یک رمان، مسئله شخصیت است که باید نویسنده به صورت کامل شخصیت را در نظر داشته باشد که خصوصیات ادبی در آن رعایت شود زیرا شخصیت بار داستان را به دوش میکشد و مسیر داستان براساس خلق و خوی وی شکل میگیرد. شخصیت عبارت است از: «شخص ساخته شدهای (مخلوقی)که در داستان، نمایشنامه و فیلمنامه ظاهر میشوند، شخصیت مینامند.» (میرصادقی، 1394، ص 350)
داستان با تحولاتی آغاز میشود که طی آن افغانستان حاکمیتهای متفاوت را از سر گذراند و با تجربه جنگهای پیهم وارد قرن بیست و یک شد. کمتر از یک قرن قبل مردمی که زمینهای حاصلخیز و هموارشان مصادره شده بود، به نقطهای در کوهپایههای مرکزی پناه آورده و قریه «بلاقدره» را بنا نهادند. داستان با شرح دشواریهای زندگی در این قریه آغاز میشود. دشواریهایی که صرفاً زاده قهر و خشونت طبیعت نیستند، بلکه عامل عمده آن سلطه انسان بر انسان است.
سیدمردانشاه آخوند، از قریه «ششدره» سعی دارد بلاقدرهایها را تحت قیمومیت خودش نگهدارد. او به این منظور تلاش میکند که مردم بلاقدره به مسجد و قبرستانی که در قریه او و از آن اوست، وابسته بمانند؛ اما ناگهان قحطی فرا میرسد و سرما در «بلاقدره» جان شانزده تن را میگیرد. قدم زوار، خسته از انتقال مردهها به قبرستان قریه مجاور و به رسم اعتراض تابوت منقش به آیات قرآنی را آتش میزند.
آنچه در این مبارزات نقش برجستهای دارد، حوادثی است که در مسیر شخصیت اصلی داستان رخ میدهد، «حوادثی که پیش از صحنه آغازین داستان رخداده و حوادثی که در طول داستان رخ میدهند، در حکم گره افکنی میباشند.» (حداد (2)، 1396، ص 145)
رمان نویسان زیادی در طول این دورهها به مبارزه به فردسالاری پرداختهاند، مانند سیامک هروی در «سرزمین جمیله و در رکاب عشق» به این مسئله پرداختهاند که بیانگر اهمیت این موضوع در رمانهای افغانستان است.
مدرنیته در رمان افغانستان: پس از بررسیهای کلی در خصوص وضعیت نویسندگی در افغانستان میتوان گفت که رمانها و داستانهای بلند پانزده سال پسین، میتوانند برهان قاطعی باشند بر این ادعا که رمان نمرده است و رمان در ادبیات ما سرنوشت نیکو وبالندهی خواهد داشت. با وجود فقر و گرسنگی، جنگهای داخلی و برادرکشی انسان، مردم افغانستان را از لذت زندگی مدرن دور کرده است و مهاجرت و زندگی در غربت روشنفکران آن را به اوضاع زندگی در دنیای مدرن و تبعات مثبت و منفی آن آگاه کرده است.
به تناسب حاکمیت این دو نگاه، دو رویکرد و نگرش کلی در رماننویسی افغانستان حاکم است: یکی نگرش سنتی و بومی که اغلب در میان نویسندگان مقیم و گاه مهاجر در کشورهای همسایه افغانستان چون ایران و پاکستان در جریان است و در حیطه ادبیات پایداری و مقاوت قرار دارد و به بازنمایی موقعیت افغانستانیها در کوران تهاجم کشورهای مختلف غربی و تقویت هویت ملی گرایش دارد و دیگری جریانهای نوظهور که به تبعیت از فرهنگ مدرنیته در غرب و آشنایی با مظاهر آن درکشورهای دیگر در میان گروه ادبای مهاجر و مقیم در کشورهای غربی با ایران دیده میشود. ازاینرو با وجود آنکه عنصر بنیادین یا درونمایه اصلی رماننویسی افغانستان خواه ناخواه متأثر از جنگ و مقاومت است، هویت بحران زده انسان افغان در کشاکش دستاوردهای مدرنیته به سختی تقلا میکند تا راه فراری برای زندگی خویش بیابد. (قاسم زاده، 1394، ص 201)
رئالیسم جادویی در رمان افغانستان: رئالیسم همان واقعیت انگاری است و بیان واقعیات و شخصیتهای واقعی در رمان است و رئالیسم جادویی درواقع همان واقعیتهایی است که زاییده تخیلات افراد است و در جامعه واقعی حضور دارند، مانند کتاب «در رکاب عشق» و حضور «مانی» در آن تعیین کننده رئالیسم جادویی در این رمان است. جدای از این کتاب، در گذشته نیز رئالیسم جادویی در رمان افغانستان جایگاه ویژهای داشته است.
ببرک ارغند بهعنوان نویسنده یی پر کار با چاپ وانتشار «بابه مراد و اسپی که اصیل نبود» در سال (1383) بار دیگرثابت کرد که راه دیگری سوای راه داستاننویسی سالهای پنجاه و شصت خورشیدی برگزیده است و دیگرمیل به نوشتن به شیوه واقعگرایی سوسیالستی و داستانهای تبلیغاتی ندارد و حتی بی میل نیست که گاهی به شیوه رئالیسم جادویی نیز بنویسد.«گفتنی است که کلیه آثار شایسته و پذیرفتنی دهه هفتاد و هشتاد در بیرون کشور پدید آمدهاند وکسانی که بر آثار آفرینشی برون مرزی ما، مهر ضعف تأ لیف و سوء شکل رامیکوبند بایسته است تا به واهی بودن داوریهایشان اقرار کنند». (انوشه، 1378، ص 386)
تعیین کننده مفهوم رمانها در افغانستان پیرنگ آن میباشد که در مسیر داستان ما با شخصیتهای خیالی روبرو هستیم که وارد جامعه شدهاند و در داستان نقش دارند، درواقع در هر داستان مهمترین بخشی که میتوان در نظر گرفت، مسالۀ پیرنگ میباشد که نویسنده تلاش میکند، داستان اصلی خود را بر محور آن بچیند و مسیر داستان را همین عنصر تشکیل میدهد. درواقع پیرنگ «وابستگی موجود میان حوادث داستان را بهطور عقلانی و منطقی تنظیم میکند.» (میرصادقی، 1392، ص 189)
کاربرد زبان ساده در رمان افغانستان: رمان درواقع از نمونههای آثار منثور در ادبیات میباشد، «نثر زبان مقالهها، سفرنامهها، قصه، داستان کوتاه و رمان است. قدما برای نثر انواع مختلف قائل بودند و آن را به نثر خطابه، نثر مُرسل و نثر فنی تقسیم میکردند. نثری که امروز در داستاننویسی به کار میرود، به دو نوع نثر گفتاری و نثر نوشتاری تقسیم میشود.»(میرصادقی، 1391، ص 132)
در کنار زبان داستان، آنچه میتواند در تأثیرپذیری کلمات و نگارش نویسنده مؤثر تمام شود، مسئله لحن میباشد، این موضوع با زبان و لهجه تفاوت زیادی دارد و بهنوعی میتوان گفت که هیچ شباهتی عمیقی در این دو مسئله موجود نمیباشد، در تعریف زبان داستان میتوان روی کلمات، لهجه و کاربرد اصطلاحات خاص منطقهای اشاره کرد، اما در لحن حالت روحی و روانی شخصیت را میتوان نشان داد.
«لحن درواقع ایجاد فضا در کلام است، شخصیتها در زبان خود را بیان میکنند و به خواننده میشناسانند؛ و ازاینرو لحن، مفهومی نزدیک به سبک دارد، شخصیتها را از طریق لحن آنان میشناسیم و با آنان رابطه ایجاد میکنیم، البته گاهی یک شخصیت واحد ممکن است لحنهای مختلفی داشته باشد. به هر حال لحن نقطه نظر نویسنده نسبت به موضوع داستان است. لحن میتواند رسمی، غیررسمی، صمیمانه، مؤدبانه، جدی، طنزپرداز و.. باشد و ازاینرو لحن با تأثیرگذاری داستان رابطه دارد.» (شمیسا، 1386، ص 175)
رمان معاصر افغانستان از زبان ساده و دور از تکلف و استعارات کهن میباشد و لحن آن نیز اغلب با برگرفتن از فضای اصلی داستان، صمیمانه، ادبی و رسمی است.
زاویه دید در رمان معاصر افغانستان: «راوی در لغت به معنای روایت کننده، و در اصطلاح ادبیات کسی را گویند که داستان را روایت میکند. به سخن دیگر راوی، شخصیتی است که تویسنده، حوادث داستان را از زبان او نقل میکند و بهطور کلی یا اول شخص (من) است یا سوم شخص.» (داد، 1395، 229)
در رمان معاصر افغانستان ما از هر نوع زاویه دید در داستانها مشاهده مینماییم و برخلاف داستانهای کهن که اغلب شخص سوم راوی بود و سفرنامهها که شخص اول راوی بود، دررمان معاصر افغانستان اغلب به صورت ترکیبی کار شده است؛ مانند داستان روسپیهای نازنین از منوچهر فرادیس:
داخل خانه شدم، دو بار با همان صدای لرزان سرفه کرد، چند ثانیه نگذشته بود که چند زن و دختر روی صفه جمع شدند و به من نگاه کردند.
پیرمرد رفت در یک بغل صفه نشست و شروع کرد به چرس پر کردن، نمیدانستم به حدسهای اتکا کنم یا منتظر حادثۀ بعدی باشم؟ پیرمرد گفت:
چند وقت بود که پشتت بودم…
اینها همهشان در خدمت استند. (فرادیس، 1394، ص 83)
یا رمان در رکاب عشق از سیامک هروی که شخص سوم یا دانای کل راوی است.
«مردمان زیادی کمر به دفاع از شهر خود بسته بودند یکی از آنها پهلوان مزدا بود که با مردان دلیری، درست در سمچی، زیر پای چنگیز منتظر پختگی شب بود تا بر قشون او شبیخون بزند.» (هروی، 1400، صص 209 – 210)
رماننویسی در افغانستان راه پر خم و پیچی را گذرانده و در طول دوره حیاتش در این سرزمین حکایتهای از غم و شادیهای این سرزمین داشته است؛ و زبان و ادبیات مارا هر چه پربارتر ساخته است. هنوز هم راهی درازی را در پیش دارد تا جایگاهش را در ادبیات این سرزمین بیابد. رمان بهطور کل ادبیات داستانی در افغانستان توسعهنیافته است. این توسعهنیافتگی دلایل متعددی دارد که میتوان از چند امر نام برد. فقدان مخاطب، غم نان و هزینه زندگی، نبود حمایت نویسندگان از سوی دولت، فقدان چتر حمایتی ناشرین، با آنهم تلاشهای شخصی داستاننویسان و رمان نویسان برای خلق آثار و تولید ادبیات خلاق مثل داستان و رمان همیشه غنامندی را ایجاد کرده است.؛ که خوشبختانه رمان با تمام وسعت و ویژگی خودش راهش را ادامه داده است و ما رمانهای بسیار خوب در سطح منطقه و حتی جهان داشتیم. رمان در افغانستان عمری نزدیک به 100 سال را می گذراند و در این جریان با حوادثی که در این کشور رخداده است ازاینروند حکایتهای داشته است. از جمله ویژگیهایی که امروزه در رمان افغانستان شاهد هستیم، واقع انگاری، زبان ساده، پیروی از قواعد دستوری، زاویه دیدهای متنوع، کاربرد رئالیسم جادویی و مدرنیته در داستانها و همچنان کاربرد زبان اروتیک در بخشی از داستانها که نشان از قدرت کلام نویسندگان معاصر ما دارد و باعث رشد زبان و ادبیات ما شده است.
در کل از داستانهای تعیین شده نتیجه میگیریم که ادبیات معاصر افغاانستان در عرصه رماننویسی حرفهای زیادی برای گفتن دارد و نویسندگان زیادی در این عرصه تلاش های قابل توجهی داشتند، از جمله رهنورد زریاب که نماد داستان معاصر افغانستان است و با توجه به سبکهای مختلفی که داستان نوشته است، توانسته است، در بین رمان نویسان افغانستان از جایگاه خوبی برخوردار باشد، همچنان خالد حسینی در رمان «بادبادک باز»، توانسته است که یک بخش تاریخی بزرگ افغانستان رابه خوبی نشان دهد و رمانهای سپوژمی زریاب نیز نماد دردها و مشکلات مردم افغانستان میباشد. داستانهای اکرم عثمان نیز برگرفته از جامعه افغانستان است و رمان هزار خانه خواب و اختناق نیز مشکلات عدیده مردم را به زبانی تند بیان داشته است، از جمله ویژگیهای مشترک این داستانها، توجه به مشکلات اجتماعی، اختلاط زبان عامیانه و ادبی و روایتهای یکسان میباشد که اغلب از دید سوم شخص به داستان نگریسته است و از لحاظ پرداختهای هنری نیز تمام ارکان داستانی به خوبی رعایت شده است.
سرچشمهها
- انوشه، حسن و دیگران. (1387). دانشنامه ادب فارسی: ادب فارسی در افغانستان، جلد سوم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- حداد، حسین. (1373). کدام درست است. کابل: برگ.
- حداد، حسین. (1396). زیر و بم داستان 1، تهران: علمی و فرهنگی.
- داد، سیما. (1395). فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: مروارید.
- رهیاب، محمد ناصر. (1391) سپیده دم داستاننویسی معاصر دری. تهران: ترانه.
- زریاب، رهنورد. (1385). گلنار و آیینه. کابل: نشر انجمن قلم.
- شمیسا، سیروس. (1386). انواع ادبی، تهران: میترا.
- قاسم زاده، سیدعلی. (1394). بررسی گرایشهای نوظهور در رماننویسی افغانستان. دو فصلنامۀ زبان و ادبیات فارسی، سال 23، شماره 79، پاییز و زمستان 1394.
- میرصادقی، جمال. (1394). چگونه میتوان داستاننویس شد؟. تهران: سخن.