

رفتی و تنهاییات در هر قـــدم، جا مانده بود
رو به روی من به جای شهر، صحرا مانده بود
آفتاب آمد پس از تو نیز، در چشمان من
مثل یک مرده دهان آسمان وا مانده بود
تا تـــرانه بر لــــبان زخـــمی تو خشـــک شد
روی دوش « ریگ آمو» نعش دریا مانده بود
ای رفیق روزهای آب و آتش، ای خلیق!
با تو زیر سلطهٔ شب نیز فــــردا مانده بود
در میان تیرهگی، رویای رویا مـــانده بود
یک دریچه سوی جشن آرزوها مانده بود
هر شقایق بود شاگردت به دشت شادیان
پرچـــم نوروز با شــعر تو بالا مـــانده بود
با تو هرجای جـهان بودیم، بلخابلخ شد
بعد از تو بلـــخ تا گفتم گلـویم تلــخ شد