

دلم غیر از طواف روی تو دینی نخواهد داشت
بجز اسطورهی چشم تو تلقینی نخواهد داشت
قطار اشک را هر شب به پای خنده میریزم
ولی این قطرههای شور، شیرینی نخواهد داشت
من آن مردی غریقی حل شده در بستر توفان
که تابوتم بهروی شانه سنگینی نخواهد داشت
سر هر شب دو پاکت میخورم از قرص خواب آور
مگر بر دردهایم قرص، تسکینی نخواهد داشت
فقط کوه غرورم را به پای عشق میریزم
که غیر از پای بوسی عشق آیینی نخواهد داشت
در آخر سر درآوردم که مردن خیلی آسان است
اگر باشی کنارم مرگ، غمگینی نخواهد داشت