
من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم – تمنا توانگر
من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم
آه دیوانهگی! ای کاش نمیفهمیدم
فکر کردم که به دنبال تو هستم؛ اما
روزگاریست فقط دور خودم چرخیدم
شعر بیعرضهی لبهای خدایم بودم
من نباید به دل تنگ تو میچسبیدم
دیدم امروز در آیینهی پیری،خود را
و به این پوچی مطلق چقدر خندیدم
قلب پر رنج خدا بودم و با آمدنت
یک تکان خوردم و بر روی جهان ترکیدم
امشب از بوسه و آغوش کسی میترسم
من که از مشت گرهخورده نمیترسیدم!
شعر
بچه های مولانا
دختران رابعه
داستان
مقالات ادبی
رویداد های ادبی
رویدادهای فرهنگی هنری
چند رسانهای
درباره ما
نشر شادیان






