داستان کوتاه ماندن-شفیق صادقی

– «من نمیام!»

این را که گفتم چشم‌های حسین‌دایی گرد شد. گفت: «یعنی چی نمیای؟! ما با هم قرار گذاشته بودیم!» کوله‌ام را برداشتم و با یک لب‌خند لایت بهاری رو به حسین گفتم: «نظرم عوض شده خو!» و بعد سریع سُریدم توی راه‌پله و بی‌اعتنا به غرغرهای حسین پشت سرم از آپارتمان زدم بیرون…

اطلاعات داستان و باکس دانلود

نویسنده: شفیق صادقی

تعداد صفحه: 6

ژانر: درام، اجتماعی

نوع فایل: PDF – پی دی اف

قابلیت چاپ: دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *