

من زندهام به وعدهی دیدار در غروب
با خندهها و قهوه و سیگار در غروب
با رقص نور و شُرشُر آب و صدای قو
شعر و شراب و نغمهی گیتار در غروب
در طول روز هرچه به تو فکر کردمام –
– را صادقانه تا کنم اقرار در غروب
حس میکنم همیشه که در من دمیدهای
گندم جوانه میزند انگار در غروب
خیلی زمان گذشته که من با وجود تو
با طعم لب نکردهام افطار در غروب
باید برای این که نمیرم ببوسمت
یک بار در سپیده و یک بار در غروب