

روی آوار ها قدم ننهید
زیر آوار زنده جانهایند
قلبهای تپندهای دارند
بیصدا ماندهاند و تنهایند
بیصدا ماندهاند و منتظرند
دست خیری نجاتشان بدهد
تنشان را برون کند از خاک
تا دوباره حیاتشان بدهد
پدری گفت مردهاند همه
زن و فرزند و نو عروسانم
در و دیوار و سرپناهی نیست
به چه کار آید این سر و جانم
های ویرانگی و ویرانی
از ازل با شما عجینشدهایم
زندهجان سر به خاکمان کردید
طعمه زندهی زمین شدهایم
انتحار، انفجار، وحشت و خون
زلزله، آفت و بلای زمین
ما سزاوار این چنین مرگیم
که همیناست زندگی و همین