یاسین

اجتماعی داستان داستان کوتاه داستان کوتاه حمزه عابر درام

داستان کوتاه یاسین-حمزه عابر

درد هنوز در سلول‌سلول وجودش راه می‌رفت. ناامید و دلگیر در یکی از ماشین‌هایی که در صف ایستگاه، ایستاده بود، نشست. تابستان به صورت شهر مزارشریف آتش پکه می‌کرد و...