
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت_محمد سلمانی
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم راسمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین...
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم راسمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین...
ﻭ ﻣﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺳﻼﻡ میﮔﻮﻳﻢﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺳﻼﻡ میﮔﻮﻳﻢ ﺩﻟﻢ ﭼﻮ ﺣﺠّﺖ ﺳﺮﺥ ﺑﻬﺎﺭ ﭘﻴﺶ ﺷﻤﺎﺳﺖﺑﻪ ﻣﻬﺮِ ﺁﻥ ﮔﻞ ﻣﻴﻨﺎ ﺳﻼﻡ میﮔﻮﻳﻢ ﺑﻬﺎﺭﺗﺮ ﺯ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﻣﻴﺎﻥ...
گذاشتند هر از چندگاه فکر کنیولی فقط به سفید و سیاه فکر کنی در اولین قدمت می روی دو خانه جلوکه زود دل بکنی و به راه فکر کنی نه...
خورشید همانا گل لبخند تو باشدآرامش من از دل خرسند تو باشد پروانهی آزادی دل را مکن امضا بگذار اسیر تو و در بند تو باشد سیبی که از آن...