
«زندهجانِ »به مرگ خو کرده – مزدا مهرگان
«زندهجانِ »به مرگ خو کرده«زندهجانِ »به خون نشستهی منغیر این واژههای سرگردانچیزی از دستهای بستهی من_ برنیامد که زیرِ آواریزندگی را وجب وجب کشتندچشمهایی که از امید تهیدستهایی که خاک...
«زندهجانِ »به مرگ خو کرده«زندهجانِ »به خون نشستهی منغیر این واژههای سرگردانچیزی از دستهای بستهی من_ برنیامد که زیرِ آواریزندگی را وجب وجب کشتندچشمهایی که از امید تهیدستهایی که خاک...