درام

اجتماعی داستان داستان کوتاه

تابلو – مرسل ماندگار نیازی

با غمِ‌ غریبی که در دل دارم، شروع به ‌نوشتن داستانِ تازه‌ام می‌کنم. دلم می‌خواهد کمی گریه کنم، روحِ‌ من فقط با گریه ارضا می‌شود. همیشه نیاز شدیدی به ‌رنج...

اجتماعی داستان داستان کوتاه درام

داستان کوتاه نادیا – سارا کامگار

بعضی چیزها همه جا یک شکل هستند. مثل همین تیک تاک ساعت که روی اعصاب است یا صدای بازی بچه ها که از کوچه می‌آید و همیشه نزدیک عصر بلند...

اجتماعی داستان داستان کوتاه درام

داستان کوتاه شیرین-فرهنگ بیضایی

آفتاب چاشت در آسمان صاف می‌درخشید و کابل مانند هر روز دیگری ازدحام سنگینی داشت. مامور ترافیک، به نوبت موترهای یک سمت جاده را می‌گذاشت عبور کند و بعد از...

اجتماعی داستان داستان کوتاه داستان کوتاه حمزه عابر درام

داستان کوتاه یاسین-حمزه عابر

درد هنوز در سلول‌سلول وجودش راه می‌رفت. ناامید و دلگیر در یکی از ماشین‌هایی که در صف ایستگاه، ایستاده بود، نشست. تابستان به صورت شهر مزارشریف آتش پکه می‌کرد و...