داستان های خانه مولانا

داستان کوتاه بی خُلق – شفیع بی ریا

من در عذاب هستم اما علتش را درست نمی‌فهمم. از این‌که از احسانم کسی خبر نشد عذاب می‌کشم؟ از این...

تابلو – مرسل ماندگار نیازی

با غمِ‌ غریبی که در دل دارم، شروع به ‌نوشتن داستانِ تازه‌ام می‌کنم. دلم می‌خواهد کمی گریه کنم، روحِ‌ من...

داستان کوتاه نادیا – سارا کامگار

بعضی چیزها همه جا یک شکل هستند. مثل همین تیک تاک ساعت که روی اعصاب است یا صدای بازی بچه...

داستان کوتاه شیرین-فرهنگ بیضایی

آفتاب چاشت در آسمان صاف می‌درخشید و کابل مانند هر روز دیگری ازدحام سنگینی داشت. مامور ترافیک، به نوبت موترهای...

داستان کوتاه یاسین-حمزه عابر

درد هنوز در سلول‌سلول وجودش راه می‌رفت. ناامید و دلگیر در یکی از ماشین‌هایی که در صف ایستگاه، ایستاده بود،...

داستان کوتاه لیلی کابلی-محمد بشیر عالمیار

لیلا را از زمانی که در مکتب لیسه نسوان درس می‌خواند و من آن‌جا در کانتین مکتب کار می‌کردم، می‌شناختم....

داستان کوتاه ماندن-شفیق صادقی

– «من نمیام!» این را که گفتم چشم‌های حسین‌دایی گرد شد. گفت: «یعنی چی نمیای؟! ما با هم قرار گذاشته...