

تو را بهار تو را صبح عید میدانم
تو را جوانشدن سررسید میدانم
تو را مجسمهای از غبارِ روشن ماه
که باد ریخته در پای بید، میدانم
جهان به گنگی صد قفل پیر اگر باشد
خطوط دست تو را شاکلید میدانم
مگر بنای شهادت گذشتن از خود نیست؟
گذشتم از تو که خود را شهید میدانم
به علتی همه را آفریده است خدا
تو را برای من آیا؟… بعید میدانم
فقط زمان خداحافظی صدایم کن
سحر نیامده خواهی پرید میدانم