
واژهها و اصطلاحات بلخیان در اشعار مولانا
- مولانا شناسی
- 1403/10/17
موجودیّت واژهها و اصطلاحات رایج در بلخ در شعرهای مولانا جلالالدّین محمّد بلخی که زادۀ بلخ است امریست بدیهی. امّا با درنظرداشت این که مولانا در خردسالی همراه با خانوادهی خویش از بلخ به سرزمین دوردست قونیه مهاجرت کرده و دیگر تا آخر عمر به بلخ برنگشته است، موجودیّت انبوهی از این واژهگان در شعرهای او میتواند بیانگر دو نکته باشد: نخست این که مولانا در هنگام مهاجرت برخلاف گفتهی برخی از تاریخنگاران شاید در سنین نوجوانی قرار داشته است؛ و دیگر این که مولانا در دیار غربت در محلّهیی میزیسته است که باشندگانش همه از همتباران بلخی او یعنی تاجیکان بودند.[1] البته افزون بر موجودیّت واژهها و اصطلاحات بلخیان، اشاراتی بر آیینها، تکیهکلامها، شگونها و نقطهنظرهای فولکلوریکِ ویژۀ بلخیان در شعرهای مولانا، نیز توجّه را به نکتههای یادشده معطوف میدارند. طوری که آگاهی دارم استاد فرزانۀ معاصر بلخ، جناب آقای محمّدعمر فرزاد، سالها پیش پژوهشی گسترده پیرامون این موضوع انجام دادهاند که آمادۀ چاپ و نشر است و این سخنان پراکندهی من هرگز به آهنگ نبشتن پژوهشی اندر این باره نیست، بلکه با برگگرداندن شتابزده «کلیّات دیوان شمس» و «مثنوی معنوی» صِرف نمونههایی اندک از واژههایی که به گویش بلخیان تلفّظ شدهاند را از آن دو اثر جاودانه رونویسی کردهام موارد، واژهها و اصطلاحاتی را که پس از هشتصد سال، امروز نیز در بلخ مروّج و هنوز هم ویژهی بلخیان اند. البته این نمونهها سوای آن واژهها و اصطلاحهایی اند که در روزگار مولوی در بلخ کاربرد داشته امّا امروز در آن جا متروک شده و در بایگانی سدههای پیشین جا گرفته اند.
1_ دکتر عبدالحسین زرینکوب در «سِرّ نی» در این مورد چنین مینگارد: «در قونیه بیشترینه اهل شهر از ترک و تاجیک به زبان فارسی سخن میگفتند، و فارسیگویان تاجیک غالباً محترفۀ شهری بودند، و بعضی مقامات دیوانی و اکثر مناصب شرعی به آنها تعلّق داشت ... در این هنگام قونیه تختگاه بزرگ سلاطین سلجوقی بود. با آن که تعداد عناصر ترک و یونانی در بین طبقات روستایی و نظامی قابل ملاحظه بود، عنصر تاجیک فارسیگوی در بین طبقات دیوانی و تجار و محترفۀ شهری غلبه داشت، و قونیه از حیث ترکیب عناصر شهری در واقع بیشتر صبغۀ محیط خراسان و ماوراءالنّهر عهد قبل از مغول را نشان میداد. در مدارس و مساجد شهر عنصر فارسی غلبه داشت و حتّی در مجالس امرای ترک هم زبان فارسی تکلّم میشد...».
نمونههایی از واژهگان و اصطلاحات مروّج در بلخ:
_ میرآب: به معنای کسی که بخشبندی آب کشتزارها و باغها را به عهده دارد.
ای میرآب بگشا آن چشمۀ روان را
تا چشمهها گشاید ز اشکوفه بوستان را (مولانا، 1373، ص 117)
***
بشکن سبو و کوزه، ای میرآب جانها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها (مولانا، 1373، 119)
_ کَشمکَش: یعنی کشاکش.
طایفه نخچیر در وادی خوش
بود شان از شیر اندر کَشمکَش (مولانا، 1362، ص 21)
_ خانومان:
ای خانومان بمانده و از شهر خود جدا
شاد آمدید از سفر خانۀ خدا (مولانا، 1373، ص 21)
_ شوی: یعنی شوهر.
چون سر سفره رخ او توبهتو
لیک در وی بود مانده عشق شو (مولانا، 1362، ص 370)
_ گریزپای:
گریزپای رهش را کَشان کَشان ببرند
بر آسمان چهارم، چه خوش بوَد به خدا! (مولانا، 1373، ص 130)
_ دستارویرانشدن یعنی بازشدن دستار:
اقبال آبادان شده، دستار دل ویران شده
افتان شده، خیزان شده، کز بزم مستان میرسد (مولانا، 1373، ص 236)
_ پاتیله یعنی ظرف دهنفراخ دنبالهتنگ مخصوص حلواپزی:
خاموش باش و لا مگو، جز آن که حق بخشد مجو
جوشان ز حلوای رضا بر جمره چون پاتیلهیی (مولانا، 1373، ص 902)
_ خانه خانه به مفهوم قید مقدار باران:
چو بیگاه است و باران خانه خانه
صلای جمله یاران خانه خانه (مولانا، 1373، ص 874)
_ کمپیر به مفهوم زن سالخورده؛ و کلان یعنی بزرگ:
بود کمپیری نودساله کلان
پرتشنّج روی و رنگش زعفران (مولانا، 1362، ص 370)
_ هله یعنی زود شو:
هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نَفَسی در نظر خودنمکان شور کنیم (مولانا، 1373، ص 1232)

-بیگاه یعنی عصر:
چو بیگاه است و باران خانه خانه
صلای جمله یاران خانه خانه (مولانا، 1373، ص 874)
_ نر به حیث پیشوند:
کیست این جا شیخ اندر بند تو
من ندیدم نرگدا مانند تو (مولانا، 1362، ص 326)
به همین گونه واژههایی چون:
سرخوان: مهمان مُقدّم و برتر
لته: پارۀ جامه
نول: منقار
نهالین: توشک
نیمکاره: کار ناقص و نیمتمام
هرکاره: همهکاره
یله: رها
بندی: زندانی، زنجیری
بنگی: شخص معتاد به خوردن و استعمال بنگ
بیقول: بدقول
پاره: رشوه
پاغنده: گلولهمانندی که از پنبۀ حلّاجیشده ترتیب دهند
پاک: همهگی، تمام
پُختهکار: کارآزموده
پشتی: پشتیبانی و حمایت و غیره.
نمونههایی از کنایات مروّج در بلخ:
_ مردۀ چیزی یا کُشتۀ چیزی بودن، کنایه از حریصبودن به آن چیز:
این نه مردان اند، اینها صورت اند
مردۀ نان اند و کُشته شهوت اند (مولانا، 1362، ص 328)
_ بیخ کسی را کندن، کنایه از زیانرساندن بسیار به آن کس:
نگارا تو به بُستان آن درختی
که چون دیدم ترا بیخم بکندی (مولانا، 1373، ص 995)
_ نربودن، یعنی دلاوربودن:
گر تو شرابباره و نرّی و اوستاد
چون گل مباش، کو قدحی خورد و اوفتاد (مولانا، 1373، ص 1222)
_ در چشم نیامدنِ چیزی و یا کسی، کنایه از بیارزشبودن آن چیز یا آن کس:
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته (مولانا، 1373، ص 889)
_ گل و قند، صفاتی برای معشوق:
نگارا تو گلی یا جمله قندی
که چون بینی مرا چون گل بخندی (مولانا، 1373، ص 995)
_ چشمسیر، مجازاً به مفهوم بینیاز و غیر حریص:
ور همیبیند چرا نبوَد دلیر
پشتدار و جانسپار و چشمسیر (مولانا، 1362، ص 364)
_ صفرا، به مفهوم هوا و عشق:
مرا صفرای تو سرگشته کردهست
ز لطف خود مرا صفراشکن ده (مولانا، 1373، ص 875)
به همینگونه واژههای کنایییی چون:
بیآبی: رسوایی و بیآبرویی
بیرویی: بیشرمی
بینماز: ناپاک، ناپذیرفتنی
پاکشیدن: کنارهگرفتن
ستارهشمار: بیخواب
دماغ: تکبّر و خودبینی
نادیده: حریص، ممسک
سیهکاسه: بدبخت
دلباز: دلگشاد و خوشخوی
تنهاخور: ممسک
پاگیر: مانع از رفتن، قید و بند و غیره.
نمونههایی از واژهها و مواردی که به گویش بلخیان تلفّظ شده اند:
_ تَف یعنی تفت:
جان سرما زدهگان را تَف خورشید دهیم
کار سلطان جهانبخش به دستور کنیم (مولانا، 1373، ص 1232)
_ اُستا یعنی اُستاد:
نیست واجب خدمت اُستا بر او
پس به زجر اُستا نبودش کارجو (مولانا، 1362، ص 375)
* * *
بگویم شرح اُستایی اگر ترجیع فرمایی
برون جِه زین عمارتها که آهویی و صحرایی (مولانا، 1373، ص 1224)
_ آسیا یعنی آسیاب:
تیزاب تویی و چرخ ماییم
سرگشته چو سنگ آسیاییم (مولانا، 1373، ص 1228)
_ چل یعنی چهل:
بعد از آن چل روز دیگر در ببست
خویش کُشت و از وجود خود برَست (مولانا، 1362، ص16)
_ چار یعنی چهار:
شیخ روزی چار کرّت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر (مولانا، 1362، ص 325)
_ اِشکم یعنی شکم:
بهر نان در خویش حرص ار دیدمی
اِشکم نانخواره را بدریدمی (مولانا، 1362، ص 326)
و به همینگونه واژههایی چون: سُون یعنی سو، گلون یعنی گلو و غیره.
و همچنین حذف مصوت a در انجام واژههای مختوم به این مصوت در صورت مضاف، موصوف و یا منسوب قرارگرفتن آنها که مولانا بیشتر از دیگران به کار گرفته است:
دیگران رفتند خانه خویش باز
ما بماندیم و تو و عشق دراز (مولانا، 1373، ص 1225)
* * *
طایفه نخچیر در وادی خوش
بوده اند از شیر اندر کَشمکَش (مولانا، 1362، ص 21)
* * *
این نه مردان اند اینها صورت اند
مردۀ نان اند و کُشته شهوت اند (مولانا، 1362، ص 328)
* * *
برّهیی بدهی رمه بازت دهد
پرورنده هر صفت خود رب بوَد (مولانا، 1362، ص 373)
* * *
بود امیری را یکی اسپ گزین
در گله سلطان نبودش یک قرین (مولانا، 1362، ص 401)
سرچشمهها:
1 – مولانا جلالالدّین محمّد بلخی، (1373)، کلیّات دیوان شمس تبریزی، به کوشش پرویز بابایی، چاپ سوم، تهران: مؤسّسۀ انتشارات نگاه.
2 – جلالالدّین محمّد بلخی (1362)، مثنوی معنوی مولانا جلالالدّین محمّد بلخی با هفت کتاب نفیس دیگر، چاپ یکم، کابل: کمیتۀ دولتی طبع نشر، انتشارات کتب بیهقی.