

خورشید همانا گل لبخند تو باشد
آرامش من از دل خرسند تو باشد
پروانهی آزادی دل را مکن امضا
بگذار اسیر تو و در بند تو باشد
سیبی که از آن آدم و حوّا گنه آموخت
یک نَوده ز گلخانه و پیوند تو باشد
من حرف سمرقند و بخارا چه بگویم؟
وقتی همه این قصّه لب قند تو باشد
با هر غزلی میزندم عشق تو آتش
در خطّ اوستای دل این زند تو باشد