علی‌اکبر زاولی-برگ‌ها در کیسه‌ی پاییز خالی می‌شود

برگ‌ها در کیسه‌ی پاییز خالی می‌شود
یک قطار ِ از غزل لبریز خالی می‌شود

رفتنت باران، نه تنها سیب‌ها را کشت، که
بعد از این کم کم سرک‌ها نیز خالی می‌شود

پنجره پوسیده و تو نیستی بازش کنی
بغض صدها سال در دهلیز خالی می‌شود

بی‌تو آهو ناگهان می افتد از پا دشت دشت
آب از امواج توفان‌خیز خالی می‌شود

ناگهان عکسی شبیه تو به چشمم می‌خورد
چای از دستم به روی میز خالی می‌شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *