محمد جعفر عزیزی-حالا که مدت‌هاست از یادت فراموشم…

حالا که مدت‌هاست از یادت فراموشم…؛
حالا که از شهری به شهری، خانه‌ بر دوشم…

هر روز را با یاد تو می‌نوشم و هر شب…
یادِ شراب بوسه‌هایت می‌برد هوشم

با تو مرا اسمی و رسمی بود و بعد از تو
نام مرا «آواره» می‌خوانند در گوشم

بی‌انتها، داغ تو را در سینه‌ام دارم
حتی اگر آتش‌فشانی سرد و خاموشم

دور از تمام خسته‌گی‌ها، لحظه‌ای ای ماه…
در من بیفکن خویش را، دریاست آغوشم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *