زهرا حسینزاده-قسمت سبدش را سر اين بام انداخت
قسمت سبدش را سر اين بام انداخت
بر دامن سرخم گل بادام انداخت
قسمت حركت كرد در آيينه نشست
روشن شدم از ماه كه در جام انداخت
قسمت نه چنان است كه «صغری» میگفت
مردی كه در اقليم زنان دام انداخت
مردي كه به «صغری» نگرانی بخشيد
آتش به دلش ريخت و ناكام انداخت
قسمت نه همان است كه «يحيی» فهميد
يك زن كه خودش را شبی از بام انداخت
يك زن كه چه بيهوده، گناهش را شهر
بر گردن «يحیی» پسر خام انداخت
قسمت هيجانیاست كه هر نيمهٔ شب
بر تخت من از روزنه پيغام انداخت
در قلب من آشوب به پا كرد و نرفت
جز خود همه را پيش من از نام انداخت