درهم‌آمیزی جان‌مایه‌های میهن‌دوستی، اجتماعی و عاشقانه در سروده‌های «مویه‌های آمو»

سیّدسکندر حسینی بامداد، شاعر و نویسنده و کنش‌گر فرهنگی معاصر افغانستان، در سال 1370 هجری خورشیدی در روستای مرغزار شهرستان باستانی زاری/ زاریاسپ استان بلخ زاده شد، در کودکی مبانی دانش‌های دینی و ادبی را در مدرسه سنّتی زادگاه خود فرا گرفت و دوره دانش‌آموزی را از صنف چهارم آغاز کرد، از سال 1385 وارد حوزۀ علمی شد  سپس درس‌های حوزه علمی را در شهر مزار شریف، مرکز استان بلخ، ادامه داد و در آن‌جا به عضویّت انجمن نویسنده‌گان بلخ درآمد و نخستین سروده‌های خود را به جامعه ادبی پیش‌کش کرد. به دنبال آن به کابل رفت و به هم‌کاری با هفته‌نامه ادبی «سیمرغ» پرداخت و نخستین مقاله‌هایش را در آن هفته‌نامه به نشر رساند. بامداد بعداً آموزش‌های عالی را در رشته جامعه‌شناسی در دانشگاه پی گرفت و هم‌چنین به حیث سردبیر یک هفته‌نامه سیاسی کارکرد  وی پس از آن به منظور ادامه تحصیل مدّت شش سال را در شهر قم کشور ایران به‌سر برد. او از بنیادگذاران و رئیس انجمن ادبی خانه مولانا  وانجمن هنر و ادبیّات آیینی افغانستان و هم‌زمان از سال 1401 بدین‌سو رئیس کتاب‌خانه عمومی فردوسی در بلخ است و با راه‌اندازی برنامه‌های گوناگون فرهنگی و ادبی در خدمت ادبیّات و فرهنگ کشور قرار دارد.

«مویه‌های آمو»، نخستین دفتر شعر مستقل سیّدسکندر حسینی بامداد است، که در سال1402 هجری خورشیدی با ویراستاری محمّدکاظم کاظمی، برگ‌آرایی پریسا دشتی و طرّاحی روی جلد توسّط سعید زاشکانی از سوی مؤسّسه فرهنگی هنری شاعران پارسی‌زبان با شماره‌گان 500 نسخه در117 صفحه به قطع رقعی به چاپ رسیده و دربرگیرنده 51 سروده‎ی شاعر در تن‌پوشه‌ی غزل است. گفتنی است که پیش از این در سال 1393 از آقای بامداد دو گزینه شعر دیگر: «بوسه بر گلوی نی» (مجموعه شعر عاشورایی معاصر افغانستان» از سوی نشر سوره مهر و «شاه شمشادقدان» (مجموعه شعر مهدوی افغانستان) از سوی نشر حلقه ادبی پردیس و یک دفتر دیگر به نام «مظلومیّت بی‌مرز» (قدس و فلسطین در آیینه شعر فارسی) در سال 1401 از سوی رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کابل  نشر شده اند.

با یک نگاه کلّی به سروده‌های «مویه‌های آمو» درمی‌یابیم که جان‌مایه‌های میهن‌دوستی، اجتماعی و عاشقانه در این سروده‌ها با هم در‌می‌آمیزند و به عبارتی دیگر جان‌مایه سروده‌های «مویه‌های آمو»، آمیزه و تلفیقی بسیار هنرمندانه از میهن‌دوستی، اجتماعی و عاشقانه است. به‌کارگیری زبان تغزّلی در سروده‌های اجتماعی و متعهّد و یا برعکس بازتاب موضوع‌های اجتماعی در سروده‌های تغزلّی کار آسانی نیست؛ زیرا زبان پر رمزو راز تغزّلی و زبان ساده و یک‌لایه‌یی که برای بیان موضوع‌های اجتماعی به کار می‌رود، با هم چندان هم‌خوانی‌یی‌ ندارند و هم‌دیگر را بر نمی‌تابند، امّا استاد بامداد با ذهنی خلّاقانۀ غنایی با کاربرد برخی از هنرهای زبان عاشقانه مانند استعاره، ایهام و نمادسازی و بلندبردن تراز عاطفی سخن و امثال آن‌ها از کار درهم‌آمیزی موضوع‌های عاشقانه و اجتماعی در سروده‌های خود پیروزمندانه به‌در آمده است و حتی شعرهای آیینی او نیز رنگ و بوی عاشقانه دارند و بیش‌ترینه با قرینه‌هایی، بُعد آیینی آن‌ها آشکارا می‌شود.

 

سرچشمه می‌گیرند از چشمت تغزّل‌ها

 آشفتۀ یک تار گیسوی تو کاکل‌ها

تا آن جا که می‌گوید:

جمعه به جمعه ندبه‌خوانی می‌کند جنگل

اسم تو را با نغمه می‌خوانند بلبل‌ها (صص 77 – 78)

* * *

موج اقیانوس در یک کهکشان گل می‌کند

 عشق بایک شکل دیگر در جهان گل می‌کند

می‌رسد از راه وقتی چلّۀ اندوه تو

از دل هر عاشقی آتشفشان گل می‌کند (ص 93)

* * *

دوباره گریه کردم رود رود امواج آمو را

غم دل‌تنگی‌ام را، غصّۀ کوچ پرستو را

تمام سنگ‌فرش صحن از خون تو رنگین است

شکسته دست صیّادان حریم امن آهو را (ص 101)

* * *

گرفته رایحه از جان تو گلستان‌ها/ شمیم عطر تو پیچیده بین زندان‌ها (ص 111)

این سروده‌ها بهترین نمونه‌های غزل امروز زبان فارسی دری‌اند و از لابلای هر واژه‌ی آن‌ها تاز‌گی و طراوت می‌تراود. بامداد در شعر زبان ویژه‌ی خود را یافته است، زبانی پالوده و شسته و رُفته که واژه‌ها همه در محور هم‌نشینی بسیار خوش نشسته‌اند. هنگامی که این سروده‌ها را می‌خوانیم و می‌شنویم، انگار با تابلوهای رنگینی میناکار روبه‌رو می‌شویم.

هزار قونیه سرگردان، اسیر جذبۀ گیسویت/ نشسته حضرت مولانا به سمت طاق دو ابرویت (ص 71)

خاطره‌انگیزی در این سروده‌ها موج می‌زند. صفای زنده‌گی روستایی، شکوه کوه، آیینه‌گی چشمه و کاریز و رود، هم‌آغوشی انسان و طبیعت در بند بند این شعرها عجین شده‌اند. سروده‌های «مویه‌های آمو» در یک سخن وزش نسیم صبح‌گاهی، آوای پرنده‌گان، نم نم باران بهاری، شرشر آبشار، خش‌خش برگ‌های پاییزی، نجوای جوی‌باران، غریو رود، آوای بال‌زدن سروش و نوای نیستان اند.

دوباره قریه و قشلاق و مردمان فقیر

شکارهای خداداد و آهوان اسیر

گرفته جای ریا را صفای ییلاق

 به جای قالی ابریشمی، دو تکّه حصیر…

غروب دامنۀ مرغزار رؤیایی‌ست

 خدا بهشت خودش را کشیده در تصویر

فرشته‌گان دهاتی ترانه می‌خوانند

 و از لبِ همه، قیماق می‌شود تکثیر (صص 27 – 28)

* * *

در بین قریه کشمکش افتاده بر سرت/ زیبایی‌ات دلیل همین ماجرا شده…

روزی که در حوالی ما پا گذاشتی/ اسم زنان دهکده فرّخ‌لقا شده (صص 29-30)

* * *

تو دختری از بلخ، از یک روستای دور

جاری‌ست رود و چشمه و کاریز در چشمت (ص 44)

* * *

پیراهن سفید به تن کرده قلّه‌ها

 مهتاب گشته در دل غمگین برکه حل

اندام ماه در شب تاریک دیدنی‌ست

 وقتی سکوت کرد همه مردم محل (ص 49)

به نمونه‌یی از اندوه و حسرت ازدست‌دادن فرّ و شکوه گذشته میهن که در شعرهای عاشقانه‌ی او بافت شگرفی خورده است نگاه کنید:

نمی‌بینم تو را دزدانه در قشلاق از وقتی

سپیدار بلند قریه، بید پشت جو گم شد

کنار چشمه رفتی، کوزه را از گریه پر کردی

پری‌گل بر لب دریاچه در دستش سبو گم شد

… خراسان زخم خورده، بلخ و کابل رفته بر تاراج

دل غمگین من بین هزاران آرزو گم شد (صص 13 – 14)

و یا هم:

به یاد بلخ و خراسان ترانه‌یی دیگر/ بگیر و زمزمه کن عاشقانه‌یی دیگر (ص 57)

نمونه‌یی دیگر از این دست:

تو از تمام دختران شهر زیبایی

 زیبایی‌ات در هیچ قلبی جا نخواهد شد

عطر گل پیراهنت پر کرده جنگل را

  پروانه در دامان تو تنها نخواهد شد

… تو رودی و از چشم‌های بامیان جاری

 این رود کوچک تا ابد دریا نخواهد شد

یا قلعۀ متروکه‌یی در گوشۀ غزنین

 بر شانه‌هایت پرچمی بالا نخواهد شد (صص 31- 32)

امّا در «مویه‌های آمو» اگر از یک‌سو اندوه و حسرت گم‌کردن شکوه باستانی و تاریخی میهن سایه‌ افکنده است، از سوی دیگر نوید فرداهای آبی و افتابی در دل‌های مخاطبان نور امید می‌بخشد.

این سرنوشت تلخ و مبهم ماندنی نیست

یک روز شادی می‌رسد، غم ماندنی نیست

خورشید برمی‌خیزد از آغوش پامیر

 بر گونه‌ی گل اشک شبنم ماندنی نیست (ص15)

* * *

تنها نشسته ام که اناری بیاوری

از جاده‌های بلخ و خراسان و قندهار (ص 68)

* * *

عاشق کورم، به این امید هستم منتظر

از تو یک پیراهن گل‌دار باقی مانده است (ص 22)

* * *

روزی که صلح بوسه زند بر لب تفنگ

 بال کبوتر از هیجان بسته می‌شود (ص 55)

* * *

به روی شانۀ پامیر عجز و مویه مکن

 عُقاب بخت نشیند به شانه‌یی دیگر (ص 57)

* * *

یک پلک مانده سر برسد اوّل بهار

تا بشکند دوباره دل سنگ انتظار (ص 67)

بامداد در مویه‌های آمو تغزل را با مضمون‌های دیگر شعری از جمله میهن‌ و اجتماع سخت گره زده است و در این کار بسیار هنرمندانه و با توانایی عمل کرده‌است. یکی از شگردهای این پیوندزدن که آقای بامداد به کار بسته است، آوردن بیت و یا بیت‌هایی به مثابه گریز که پیشینیان در چکامه‌ها برای عبور از تغزل به اصل موضوع می‌آوردند است. از شگردهای دیگر ایجاد ارتباط میان زیبایی‌های معشوق با زیبایی‌های طبیعی میهن و یا ویژه‌گی‌های تاریخی و اسطوره‌ای آن است و این کار غزل‌های عاشقانه – اجتماعی – میهنی او را بسیار گیرا، اثرگذار و ماندگار ساخته است. در واقع آقای بامداد در بیش‌ترین سروده‌های عاشقانه خود نشان داده است که تمام نگرانی و تمرکز او تنها روی توصیف زیبایی یار و یا جدایی و وصال او نیست، بلکه پهنای خیال‌های شاعرانه او  بسیار گسترده و گوناگون است و در بسیاری از این سروده‌ها در پشت پرده موضوع عاشقانه، میهن و ارزش‌های تاریخی – فرهنگی آن را بازتاب می‌دهد. به سخنی دیگر در بسیاری از سروده‌های عاشقانه بامداد به گوشه‌های گوناگون وضعیّت آشفته اجتماعی روزگار شاعر نیز پی می‌بریم که این تلفیق هنرمندانه گاهی خواننده و شنونده را غافل‌گیر می‌کند و حواس او را ناخودآگاه از یک موضوع به موضوع دیگری می‌کشانَد که این کار می‌تواند نشانه اوج تردستی و هنرمندی شاعر باشد.

درهم‌آمیزی جان‌مایه‌های عاشقانه و میهنی و اجتماعی، فضای سروده‌های «مویه‌های آمو» را از یک‌نواختی خسته‌کننده‌یی که درسروده‌های صرفاً عاشقانه یا میهنی و یا اجتماعی برخی از شاعران حکم‌فرماست، بیرون می‌برد و به آن خوشایندی و گوارایی بیش‌تری می‌بخشد. گزینش و چینش عناصر خیال برای تصویرپردازی در سروده‌های «مویه‌های آمو» نیز به گونه‌یی است که تلفیق میان مضمون‌های عاشقانه، میهنی و اجتماعی را آسان‌تر و ملموس‌تر می‌سازد. عناصر خیالی که بامداد از آن‌ها کار می‌گیرد، بیش‌ترینه از محیط ماحول شاعر و زنده‌گی مردم و شناسه‌های برجسته ملی، تاریخی و فرهنگی میهن و مردم گزیده و چیده شده اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *