جلوه‌های عرفان در شعرهای هوشنگ ابتهاج سایه

مقدمه:

عرفان ومفاهیم عرفانی در شعر و ادبیات فارسی جایگاه و پیشنیه‌ی طولانی و دراز مدت دارد به عقیده‌ی محققان و پژوهش‌گران ، ادبیات عرفانی از اوایل  قرن پنجم هجری به این طرف وارد ادبیات فارسی شده است .

با ورود عرفان و مفاهیم عارفانه و صوفیانه در زبان و ادبیات فارسی تحول عظیمی در این زبان رخ داده است .

با این تحول زبان عامیانه فارسی به زبان عمیق تبدیل شد ؛ دایره واژگانی و دایره مفهومی بعضی از کلمات گسترش و وسعت پیدا کرده است.

قبل از ورود عرفان عشق و مفهوم آن در ادبیات فارسی فقط به ارتباط صوری دو نفر خلاصه می‌شد اما با این تحول مفهوم عشق گستره‌ی وسیعی پیدا کرد و تنها به عشق زمینی و ارتباط صوری خلاصه نشد. ورود عرفان در زبان و ادبیات فارسی کمک زیادی به غنامندی این زبان کرد چون قبل از آن زبان فارسی زبان به عنوان یک زبان فاخر علمی شناخته نمی‌شد تا حدی که دانشمندی چون ابوریحان البیرونی قبل از ورود عرفان در باره‌ی زبان فارسی چنین می‌گوید :« زبان فارسی جز به کار گفتن داستان‌های خسروان و قصه‌های شبانه نیاید »  

بسیاری از صاحب نظران درباره‌ی تاریخ قطعی ورود عرفان و ایجاد تحول در زبان فارسی اظهار نظر نکرده‌اند عده‌ا‌ی دیگر بر این باور هستند که که ورود عرفان در شعر فارسی هم‌زمان با صدور فهلویات است  و دوبیتی‌های بابا طاهر به عنوان اولین اشعار عرفانی در زبان فارسی ذکر شده‌است و همین طور رباعی‌های ابوسعید ابوالخیر جز اولین آثار عرفانی در زبان فارسی به حساب می‌آید اما کسی که به صورت جدی و نقش تعیین کننده در وارد کردن عرفان در زبان فارسی دارد حکیم سنایی غزنونی است او اولین کسی است که تفکر عارفانه و صوفیانه را در قالب غزل استفاده کرد بدون شک سنایی اولین پرچم‌دار شعر عرفانی است چنانچه مولانا جلال الدین محمد بلخی در باره‌ی او چنین گفته است:

عطار روح بود سنایی دوچشم او

ما از پی سنایی و عطار آمدیم

پس از آن بسیاری از بزرگان و مفاخر ادبیات فارسی به عرفان و معرفت توجه کردند و بسیاری از این شاعران خودشان مسلک عارفانه داشته اند.

در ادبیات معاصر باوجود اینکه دغدغه‌های شاعران امروزین نسبت به شاعران گذشته تغییر کرده وبسیاری از موضوعاتی که شاعران گذشته به آن توجه می‌کردند شاعران امروز به آن توجه ندارند  اما با این وجود عرفان در آثار شاعران معاصر نیز جایگاه ‌ویژه‌ای دارد.

در این نوشتار سعی من این است که جایگاه مفاهیم  عرفانی و معرفتی را در اشعار هوشنگ ابتهاج سایه تحلیل و ارزیابی نمایم با بر رسی شعر آثار سایه با مفاهیم عرفانی برخورد می‌کنیم که هر کدام از آن مفاهیم بحث و تحیل جداگانه‌ای می‌طلبد در اینجا سعی خواهم کرد به بعضی از این مفاهیم نگاهی داشته باشم .

نگاه عارفانه و سلوک عاشقانه‌ی هوشنگ ابتهاج در شعرهایش:

سلوک یعنی تلاش در جهت پیمودن نزدیک‌ترین راه به سوی خداوند که همان راه راست است بنا براین سیر و سلوک راه میان‌بُر برای رسیدن به محبوب و وصال معشوق‌است این‌که گفته‌اند  عشق راه میان بُر است حرف درستی است هوشنگ ابتهاج در شعرهایش یک عاشق تمام عیار است ودر حقیقت  همین عشق است که از آن سلوک و منش عارفانه شکل می‌گیرد تقریبا در اکثر شعرهای که سایه از عشق در آن سخن گفته است آن عشق یک‌نوع عشق عارفانه است .

هوشنگ ابتهاج در مثنوی«سماع سوختن»  با یک بیان کاملا عارفانه به تعریف عشق می‌پردازد و از عشق به عنوان «شادی» مرحله‌ی «آزادی» و آغاز« آدمی‌زادی» یاد می‌کند:

عشق شادی‌ست ، عشق آزادی‌ست

عشق آغاز ِ آدمیزادی است

در بیت دیگر از همین مثنوی از عشق به عنوان شروع رسیدن و شکفتن یاد می‌کند: «تپش نبض باغ در دانه است» مانند باغی که با رسیدن دانه و میوه سرشار از شکفتن می‌شود و سایه زندگی بدون عشق را زندگی نمی‌داند کسی را که عاشق نیست از مردگان حساب می‌کند  :

« زنده است آنکه عشق می‌ورزد

دل و جانش به عشق می‌ارزد » 

در بیان دیگر  در این مثنوی عشق را مثل شعله‌ی آتشی می‌داند که اگر این شعله در وجود انسان روشن نشود انسان فقط یک مشت خاک بی‌ارزش است‌:

« آدمی بی زلال این آتش

مشت خاکی‌ست پر کدورت و غش»

سایه بر این باور است  که هر چیزی که در جهان است در آتش عشق خواهد سوخت اگر شعله‌ای عشق حقیقی در درون انسان روشن شود انسان به وصال محبوب و به تعبیر سایه به مقام « نورشدن» خواهد رسید و با این عشق  و سوختن انسان از زندان خویشتن رهایی پیدا می‌کند :

خشک و تر هرچه در جهان باشد

مایه‌ی سوختن در آن باشد

****

سوختن در هوای نور شدن

سبک از خویش دور شدن

 

 ابتهاج  می‌گوید نباید کاری کرد که شعله‌ها و زبانه‌های عشق در قلب انسان خاموش شود در آن صورت قلب انسان مانند تکه‌ی سنگی خواهد بود که عشق را در درون خودش حبس‌کرده و این خلاف سرشت انسان است او می‌گوید اگر انسان دلی چون کوه و گداخته از عشق داشته باشد و از آن مراقبت نکند هیچ ارزشی نخواهد داشت و آن شعله‌ها هم از بین خواهد رفت او تاکید می‌کند که این شعله و گدازه را باید روشن نگه‌داشت:

کوه هم آتش گداخته بود

بر فراز و فرود تاخته بود

آتشی بود آسمان آهنگ

دم سردِ که کرد او را سنگ ؟

 

ثقل و سردی سرشت خارا نیست ؟

نور در جسم خویش زندانی است

 

سنگ از این سرگذشت دل تنگ است

فکر پرواز در دل سنگ است

 

مگرش کوره در گذاز آرد

وآن روان ِ روانه باز ارد (4)

 

ساخت موسیقیایی و پرداخت زبان عرفانی هوشنگ ابتهاج

 

شعرهای هوشنگ ابتهاج  از نظر موسیقیایی و پرداخت زبانی و نحوه‌ی  بیانی به شعرهای خواجه‌ی رندان حضرت حافظ خیلی نزدیک است به همین دلیل او توانسته است از آموزه‌های عرفانی و اخلاقی ادبیات کلاسیک خیلی خوب استفاده کند درشعرهای ابتهاج عشق از بسامد بالایی برخوردار است از قرینه‌های که در بافت و پرداخت ابیات استفاده کرده‌است می‌توان بسیاری از شعرهایش را به عشق معنوی و الهی تفسیر کرد.

در غزل زیر سایه به تجلی خداوند در کائنات اشاره کرده‌است و لحن عارفانه غزل تاثیرگذاری خلق کرده‌است:

نامدگان و رفتگان از دو کرانۀ زمان

سوی تو می‌دوند ،هان ای تو همیشه در میان

 

درچمن تو می‌چرد آهوی دشت آسمان

گرد سر تو می‌پرد بازِ سپید کهکشان

 

هرچه به گِرد خویشتن می‌نگرم در این چمن

آیینه‌ی ضمیر من جز تو نمی‌دهد نشان

 

ای گل بوستان سرا از پس پرده‌ها در آ

بوی تو می‌کشد مرا وقت سحر به بوستان

 

ای که نهان نشسته‌ای ، باغ درون هسته‌ای

هسته فروشکسته‌ای کاین همه باغ شد روان

 

مست نیاز من شدی ، پرده‌ی ناز من شدی

از دل خود بر آمدی آمدن تو شد جهان

 

آه که می‌زند برون از سر و سینه موج خون

من چه کنم که از درون دست تو می‌کشد کمان

 

 

پیش وجودت از عدم مرده و زنده را چه غم ؟

کز نفس تو دم به دم می‌شنویم بوی ‌جان

 

پیش تو ،جامه در برم نعره زند که بر درم

آمدمت که بنگرم گریه نمی‌دهد امان (1)

محتوا و مضمون این غزل کاملا یک مفهوم عرفانی است سایه در این شعر معتقد است که تمام هستی و کاینات هدف‌مندانه و دقیق به اراده‌ی حضرت باری تعالی سیر و حرکت می‌کند .

دکتر غلام حسین شریفی و ریحانه صادقی در تحقیقی در مورد این غزل چنین اظهار نظر کرده‌اند:

« این غزل اشاره‌ی به سیر صعودی و نزولی در عالم دارد که حکما و عرفا از آن به عنوان قوس صعود و نزول یاد کرده‌اند و قول خداوند تبارک و تعالی در آیه شریفه « انالله و انا الیه راجعون» را مصداق بارز این سخن ذکر کرده و گفته‌اند که هر دو جهان از یک نفس رحمانی به وجود آمده‌است .

بر این اساس موجودات هر دم به نفس روحانی هست و نیست می‌گردند و سرعت این تجدد فیض رحمانی به حدی است که نمی‌توان رفتن و آمدن آن را درک کرد بلکه آمدنش عین رفتن و رفتنش عین آمدن است .

این آمد و شد به جهان کثرت و عالم وحدت به صورتی‌است که گویا هنوز نیامده رفته‌اند  به نظر می‌رسد این بیت را بتوان با این موضوع  ربط‌داد: (2)

نامدگان و رفتگان از دو کرانه‌ی زمان

سوی تو می‌دوند هان ای تو همیشه در میان

 

همانطوری که این دو پژوهشگر در توضیح این غزل چنین بیان کرده‌اند در حقیقت نیز همین گونه است مطلع این غزل و همین بیتی  را که ذکر کردیم بیانگر مفهوم آیه مبارکه انالله وانا الیه راجعون است.

 شاعر می‌گوید کسانی که به دنیا نیامده‌اند و کسانی از دنیا رفته‌اند و در دو کرانه‌ی زمانی قرار گرفته‌اند همه به سوی خداوند بر می‌گردند و این خدای بزرگ است که همیشه وجود دارد و کسانی رفته‌اند و می‌آیند همه در نهایت به خداوند می‌رسند عین بیان قرآن کریم  که«ما از خدائیم و به سوی او بر می‌گردیم».

یا این دو بیت:

هرچه به گِرد خویشتن می‌نگرم در این چمن

آیینه‌ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان

ای گل بوستان سرا از پس پرده ها درآ

بوی تو می‌کشد مرا وقت سحر به بوستان

این دو بیت بیانگر این است که شاعر اهل سلوک و معرفت و منش عارفانه است و در وجود و ضمیر خودش هم خدا را می بیند و جلوه و بوی محبوب است که او را سحرگان به مناجات و عبادت می‌کشاند و بخاطر رایحه‌ی خوش محبوب است که قدم به بوستان می‌گذارد تا سرشار از رایحه‌ی ازلی شود.

در این غزل جلوه‌های گوناگون معشوق در جهان گزارش شده‌است از طرف دیگر به دو اسم« ظاهر» و«باطن» الهی نیز اشاره‌ای دارد:«ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ» یا « سوی تو می‌دوند هان ای تو همیشه در میان »و« آمدن تو شد جهان » .

در غزل دیگری با لحن عاشقانه و مفاهیم ارزشمند عرفانی به جایگاه بلند انسان عاشق اشاره می‌کند که ملائک به این وضعیت انسان غبطه می‌خورند:

غیر عشق او که دردش عین درمان گشتن است

حاصل هرکار دیگر جفت حرمان گشتن است

خوشدلی خواهی پی او گیر کاندر باغ مهر

صبح را از بوی این گل ذوق خندان گشتن است

شمع را زان رو خوش افتاده‌است این خود سوختن

کز فنای تن هوای او همه جان گشتن است

تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما

قدسیان را ملتمس تشریف انسان گشتن‌است

تا سر زلف تو شد بازیچه‌ی دست نسیم

کار و بار جمع مشتاقان پریشان گشتن‌است

جام بشکستند و اکنون وقت گل خون می‌خورند

حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن‌است

از لب پیمانه گر سر می‌رود لب بر مگیر

مرد را ازجان گذشتن به ز پیمان گشتن‌است

سایه ! ایمان خلیلی نیست در این دام کفر

ورنه آتش را همان شوق گلستان گشتن‌است (3)

سایه معتقد است به جز از عشق به خداوند حاصل تمام کارهای دنیا حرمان و پیشمانی و بیهودگی است و هیچ چیزی در عالم  به اندازه‌ی عشق محبوب و معبود ارزشمند نیست عشق حضرت محبوب است که درد و درمانش عین هم است.

 سایه باور دارد که هیچ خوشحالی بهتر از رفتن به دنبال محبوب نیست در بیت دیگری از این غزل سایه می‌گوید به‌خاطر آموختن راز گنج عشق الهی  به انسان است  که خداوند انسان را در جایگاه اشرف مخلوقات قرار داده است.

برای همین چنین گفته است :

تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما

قدسیان را ملتمس تشریف انسان گشتن است

در بیت دیگر این غزل به ایمان خلیلی اشاره می‌کند:

سایه ایمان خلیلی نیست در این دام کفر

ورنه آتش را همان شوق گلستان گشتن است

منظور سایه از ایمان خلیلی همان ایمان حقیقی است ایمان انبیای الهی که مقام  فنا فی‌الله و بقا بالله رسیده‌اند زیرا بر این باور است که از فنای تن و عشق وسوز خالصانه می‌توان به زندگی جاوانه و ابدی دست یافت.  

جلوه‌های شعر توحیدی و مناجات در شعرهای سایه

یکی از گونه‌های شعر عرفانی مناجات و راز و نیاز با خداوند‌است. بزرگان و قله‌های استوار زبان و ادب فارسی شخصیت‌های چون سنایی غزنوی،مولانا جلال الدین محمد بلخی،خواجه عبدالله انصاری، عطار نیشابوری حافظ و سعدی شیرازی مناجات نامه‌های ارزشمند و فاخری را در دفتر پر فراز وفرود شعر و ادبیات فارسی ثبت کرده‌اند هوشنگ ابتهاج نیز از این مسئله غافل نشده است و در غزل زیر با بیان شاعرانه، ساده و بدون تکلف از خداوند عشق و شیدایی ودل دریایی در راه رسیدن به محبوب و وصال حضرت دوست  طلب می‌کند و بر این باور است که دل عاشق و شوریده‌ی انسان همراه با گوهر اشک و آب دیده می‌تواند راهنمای خوبی برای رسیدن به محبوب باشد:

خداوندا دل دریا به من ده

در او عشقی نهنگ آسا به من ده

حریفان را بس آمد قطره‌ای چند

بگردان جام و آن دریا به من ده

نگارا نقش دیگر باید آراست

یکی آن کلک نقش آرا به من ده

ز مجنونان دشت آشنایی

منم امروز آن لیلا به من ده

به چشم آهوان دشت غربت

که سوز سینه‌ی نی‌ها به من ده

تن آسایان بلایش بر نتابند

بلی من گفتم آن بالا به من ده

چو با دریای دل افتی ، قدح چیست ؟

به جام آسمان دریا به من ده

گدایان همت شاهانه دارند

تو آن بی زیور زیبا به من ده

غم دنیا چه سنجد با دل من

از آن غم‌های بی دنیا به من ده

چه دل تنگ‌اند این آیینه رویان

دلی درسینه بی‌سیما به من ده

به جان سایه و دیدار خورشید

که صبری در شب یلدا به من ده (4)

   بازتاب سلوک خلوت و عزلت گزینی در شعر هوشنگ ابتهاج

در اصطلاح اهل تصوف و معرفت خلوت، محادثه سّر است با حق تعالی که غیر را راهی به این خلوت نیست اما صورت خلوت انقطاع از غیراست و به وسیله‌ی صورت خلوت وصول به معنی خلوت توان یافت . (شرح اصطلاحات تصوف ج . 5 ذیل معنی خلوت)

مدتی‌است که سالک از خلق و امور دنیایی به کلی دوری می‌کند و از شرایط خلوت این‌است که در خلوت خانه یا اتاق تاریک در گوشه‌ای به دور از خلق و مردم رو به سمت قبله و پاک طاهر می‌نشیند و فارغ از دغدغه‌های دنیا از  همه چیز و همه کس چشم می‌پوشد و فقط به ذکر خدا و توجه به  مبدا عالم هستی تا چشم دل او به نور الهی و نور حق روشن گردد و به حضور دائم نایل شود .

توجه به خلوت و دنیا گریزی در اشعار سایه بیانگر این است که شاعر لحظات خلوت و تنهایی برای خود ایجاد کرده و به رسیدن وصال محبوب  فکر کرده‌است. (5)

در این چند بیت شاعر به بیان حالات خود در خلوت پرداخته و معتقد است که انسان  با چشم بستن از ظواهر دنیایی می‌تواند به وصال محبوب برسد:

چشم بستندم که دنیا را مبین

دل ز دنیا کنده‌ام من پیش از این

 

مال دنیا مال دنیا ای‌کریم

با تو در دنیا و عقبی ننگریم

 

دیده‌ام بس چشم باز بی‌حضور

مانده از دیدار آن دلدار دور

 

وی بسا خلوت نشین پاک‌باز

چشم بسته رفته تا درگاه راز

 

آن که چشمم داد بینایی‌دهد

سینه را انوار سینایی‌دهد (7)

سایه در این شعر معتقد است که انسان باید چشمش را نسبت به ظواهر فریبنده‌ی دنیا ببندد و دل از مال دنیا دور نگهدارد چون دل بستن به مال و ظواهر دنیایی مقام حضور را از بین می‌برد و بدون مقام حضور انسان به دیدار محبوب نایل نخواهد شد این مقام با خلوت نشینی و پاک‌بازی به دست می‌آید بنا بر این انسان باید پاک‌بازی پیشه کند تا به درگاه راز و به وصال حضرت محبوب برسد .

سایه با این موضوع شعرهای دیگری هم دارد به دلیل اینکه دامنه‌ی این بحث طولانی نشود از ذکر آن خود داری می‌کنم .

بازتاب بیداری و آگاهی عرفانی در شعر سایه

خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر بدن سه قسم قرار داده است یکی آن‌که پرتو آن بر تمام اجزای انسان روشنی بیندازد و این حالت را «یقظه» می‌گویند . دیگر آن‌که پرتو آن کاملا منقطع شود و این حالت را «نوم» می‌گویند به حالت بیداری از خواب غفلت یقظه گفته می‌شود (فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی ، ذیل یقظه) بدون شک بیداری از خواب غفلت به دلیل تجلی حقیقت بر قلب انسان سالک الی‌الله است و انسان زمانی که به مرتبه‌ای بیداری و یقظه برسد به دیدار محبوب نایل خواهد شد البته بیداری و شب زنده‌داری باعث بیدار دلی انسان می‌شود. (8)

هوشنگ ابتهاج در شعرش به این نکته توجه دارد و انسان معاصر را به سلوک عرفانی و معرفتی یقظه(بیدار دلی) دعوت می‌کند او رنج بیداری وریاضت‌های را شبانه را نوعی لذت عرفانی تلقی می‌کند به همین دلیل است که می‌گوید:   «شب‌روان را رنج بیداری خوش است» او راه رسیدن به وصال معشوق را وابسته وابسته به پرهیز ازغفلت وبیدار دلی می‌داند برای همین انسان را  به بیداری دعوت می‌کند:«ای دل دیدار جو بیدار باش» او می‌داند انسان باغفلت و خوابیدن به وصال معشوق نخواهد رسید برای همین است که می‌گوید:« خفته هرگز ره به مقصودی نبرد»

 

مایه‌ی درد است بیداری مرد

آه از این بیداری پر داغ و درد

 

خفتگان را گر سبکباری خوش‌است

شب روان را رنج بیداری خوش‌است

 

گرچه بیداری همه حیف است وکاش

ای دل دیدار جو بیدار باش

 

 هم به بیداری توانی پی‌سپرد

خفته هرگز ره به مقصودی نبرد

 

پی نوشت‌ها :

1 –  ه . ا. سایه،آیینه در آیینه ، به انتخاب دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ، نشر چشمه ،1393 ، ص 164 و 165

2 – پژوهش‌نامه زبان و ادبیات فارسی ، شماره 2،  تابستان 1388، بازتاب مفاهیم عرفانی در شعر هوشنگ ابتهاج ، دکتر غلام حسین شریفی ، ریحانه صادقی ، ص .138

4 – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، 1378 ص – 110

4 – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، 1378 ص -126 – 127

5 –  ه . ا. سایه ، آیینه در آیینه ، به انتخاب دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ، نشر چشمه ،1393  ص 182 – 183 – 184

6 – پژوهش‌نامه زبان و ادبیات فارسی ، شماره 2،  تابستان 1388، بازتاب مفاهیم عرفانی در شعر هوشنگ ابتهاج ، دکتر غلام حسین شریفی ، ریحانه صادقی ، ص. 141

 7 – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، 1378 .ص. 306

8 – پژوهش‌نامه زبان و ادبیات فارسی ، شماره 2،  تابستان 1388، بازتاب مفاهیم عرفانی در شعر هوشنگ ابتهاج ، دکتر غلام حسین شریفی ، ریحانه صادقی ص137.

9 – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، 1378 ص.304

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *